در کافه،دو شعبده باز برنامه اجرا می کردند که یکی موفق بود و دیگری طرفدار چندانی نداشت .
روزی شعبده باز ناموفق از آن دیگری پرسید:”چه رازی است که تماشاچیان تو را دوست دارند در حالی که تو اذعان داری کار من حرفه ای تر است”؟
شعبده باز موفق گفت:”از تو سوالی دارم.احساست نسبت به کسانی که شبها دورت جمع می شوند وبه کارهایت چشم می دوزند چیست؟”
گفت:”به انها احساسی ندارم.فکر می کنم عده ای بیکار و پولدار دور من جمع می شوند و من مجبورم برای چندرغاز،انها را بخندانم”.
شعبده باز موفق گفت:”اما می دانی احساس من نسبت به تماشاچیان چیست؟ دائما به خود می گویم اگر این ادمهای نازنین پولشان را صرف شنیدن مزخرفات من نمی کردند چه اتفاقی می افتاد.با این طرز فکر،خود را مدیون انها احساس می کنم و در نتیجه همه شان را دوست دارم و چون این علاقه صمیمانه است بر دل انها نیزمینشیند ..واین راز موفقیت من است.
واژگان کلیدی: داستان کوتاهی درباره ی توجه کردن و توجه نکردن به مردم،داستانک با موضوع توجه ویژه به مردم و هواداران و طرفداران،قصه ای درباره ی شعبده بازها،داستان کوتاه درباره ی موفقیت و شکست در کار و شغل،داستان های کوتاه،داستان جذاب و زیبا و پرمفهوم.