داستان کوتاه دو قورباغه

 

چند قورباغه از جنگلی عبور می کردند که ناگهان دو تا از آن ها به داخل گودال عمیقی افتاند .
بقیه قورباغه ها در کنار گودال جمع شدند و وقتی دیدند که گودال چقدر عمیق است به دو قورباغه گفتند دیگر چاره ای نیست شما به زودی خواهید مرد .
دو قورباغه این حرف ها را نادیده گرفتند و با تمام توانشان کوشیدند که از گودال بیرون بپرند .
اما قورباغه ها دیگر دائما به آن ها می گفتند که دست از تلاش بردارید چون نمی توانید از گودال خارج شوید به زودی خواهید مرد .
بالاخره یکی از قورباغه ها تسلیم گفته ی دیگر قورباغه ها شد و دست از تلاش برداشت و پس از مدتی مرد .
اما قورباغه ی دیگر با حداکثر توانش برای بیرون آمدن از گودال تلاش می کرد .
بقیه قورباغه ها فریاد می زدند:” دست از تلاش بردار”!!!اما او با توان بیشتری تلاش کرد و بالاخره از گودال خارج شد .
وقتی از گودال بیرون آمد بقیه قورباغه ها از او پرسیدند : ” مگر تو حرف های ما را نشنیدی ؟ ”
معلوم شد قورباغه ناشنوا است . در واقع او در تمام مدت فکر می کرده که دیگران او را تشویق می کنند !!! .


واژگان کلیدی: داستانی درباره ی تلاش و کوشش کردن،داستانک با موضوع توجه نکردن به حرف دیگران،قصه ای پیرامون ناامید نشدن و تلاش برای بقا و زندگی،داستانی کوتاه درباره ی فرار از مرگ و امید به حیات و زندگی،داستانی جالب و زیبا و تاثیرگذار در بی توجهی نسبت به حرف مردم.

نویسندگان :
نویسندگان :

امین پیرانی - حامد پیری

نوشته های مرتبط
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها