از مرغ سحر ناله ی شبگیر برآمد

خواجوی کرمانی –  مسمط شماره 2

از مرغ سحر ناله ی شبگیر برآمد

وز طرف چمن زمزمه ی زیر برآمد

ای آنک ز ماهت خط چون قیر برآمد

چون جزع تو از حقه ی تقدیر برآمد

بس ناله که از جادوی کشمیر برآمد

 

جانا به شکر خنده لبت آب شکر ریخت

وز زلف کژت غالیه بر برگ سمن بیخت

چون خامه ی نقاش ازل نقش تو انگیخت

زنجیر شب از فرق تو ایام درآویخت

تا این دل دیوانه به زنجیر برآمد

 

زانگه که دل از زلف تو منشور جنون خواند

جان را غمت از قالب دلگیر برون خواند

ای آنک مرا چشم تو در ورطه ی خون خواند

ای بس که صبا در چمن حسن فسون خواند

تا سرو سرافراز تو چون تیر برآمد

 

خورشید جمال تو چو سر برزند از جیب

چون شمع اگرت پیش بمیرم نبود عیب

ای از دهنت مانده یقین در تتق ریب

بر بوی سر زلف تو از بادیه ی غیب

تعجیل کنان باد جهانگیر برآمد

 

چون برقع شبگون فلک از روی تو بگشود

مشکین گره از سلسله ی موی تو بگشود

کار دلم از سنبل هندوی تو بگشود

آن دم که صبا نافه ی گیسوی تو بگشود

دود از جگر سوخته ی قیر برآمد

 

آیا که چه از زلف سیاه تو کشیدم

کز جمله جهان مهر جمال تو گزیدم

چون غمزه ی عاشق کش خونریز تو دیدم

از صحبت جان آن نفس امید بریدم

کز رزمگه چشم تو تکبیر برآمد

 

مطرب چو نوا می زند از پرده ی نوروز

خواجو چه کند گر نزند آه جگر سوز

بازآی که از مهر تو ای ماه دل افروز

جان دست زنان در رسن زلف تو هر روز

زین چاه گل آلوده ی دلگیر برآمد

 

نویسندگان :
نویسندگان :

امین پیرانی - حامد پیری

نوشته های مرتبط
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها