مگر به دیده ی مجنون نظر کنی ورنی

خواجوی کرمانی – غزل شماره 918

مگر به دیده ی مجنون نظر کنی ورنی

چگونه در نظر آید جمال طلعت لیلی

حدیث حسنت و ادراک هر کسی به حقیقت

جمال یوسف مصریست پیش دیده ی اعمی

مقیم طور محبّت ز شوق باز نداند

شعاع آتش مهر از فروغ نور تجلی

کمال معجزه ی حسن بین که غایت سحرست

شکنج زلف چو ثعبان نهاده بر کف موسی

حکایتی ست ز حسنت جمال لعبت چینی

نمونه ای ست ز نقشت نگارخانه ی مانی

رخ منوّر و خال سیاهت آتش و هندو

خط معنبر و زلف کژت زمرّد و افعی

کجا به صورت و معنی به چشم عقل درآیی

که هست حسن و جمالت ورای صورت و معنی

چو حسن منظر و بالای دلفریب تو بینند

که التفات نماید به حور و جنّت و طوبی

به جام باده ی صافی بشوی جامه ی صوفی

چرا که باده نشاند غبار توبه و تقوی

چو چشم مست تو فتوی دهد که باده حلال است

بریز خون صراحی چه حاجت است به فتوی

به یاد لعل تو خواجو چو در محاوره آید

کند به منطق شیرین بیان معجز عیسی

 

نویسندگان :
نویسندگان :

امین پیرانی - حامد پیری

نوشته های مرتبط
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها