صبح وصل از افق مهر برآید روزی

خواجوی کرمانی – غزل شماره 903

صبح وصل از افق مهر برآید روزی

وین شب تیره ی هجران به سر آید روزی

دود آهی که برآید ز دل سوختگان

گرد آیینه ی روی تو در آید روزی

هر که او چون من دیوانه ز غم کوه گرفت

سیلش از خون جگر بر کمر آید روزی

وانک او سینه نسازد سپر ناوک عشق

تیر مژگان تواش بر جگر آید روزی

می رسانم به فلک ناله و می ترسم از آن

که دعای سحرم کارگر آید روزی

عاقبت هر که کند در رخ و چشم تو نگاه

هیچ شک نیست که بی خواب و خور آید روزی

هست امیدم که ز یاری که نپرسد خبرم

خبری سوی من بی خبر آید روزی

بفکنم پیش رخش جان و جهان را ز نظر

گرم آن جان جهان در نظر آید روزی

همچو خواجو برو ای بلبل و با خار بساز

که گل باغ امیدت به بر آید روزی

 

نویسندگان :
نویسندگان :

امین پیرانی - حامد پیری

نوشته های مرتبط
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها