بدینسان که از ما جهانی جهانی

خواجوی کرمانی – غزل شماره 862

بدینسان که از ما جهانی جهانی

که با کس نمانی و با کس نمانی

تو آن شهریاری و آن شهره یاری

که خسرو نشانی و خسرو نشانی

تو آنی که قتلم توانی و دانم

که هر دم بر آنی که خونم برانی

خوشا طرف بستان و دستان مستان

می ارغوانی به روی غوانی

دل یاغی باغیم باغ و دائم

تو در باغ بانی و در باغبانی

ندانم کدامی که دامی دلم را

ز نسل کیانی که اصل کیانی

چو ماهی که ماهیتت کس نداند

چه کانی که از لعل گوهر چکانی

تو جان و جهانی و جان جهانی

تو نور جنانی و حور جنانی

سزد کاردوان رخ نهد پیش اسبت

اگر باز داری سمند اردوانی

تو را نار پستان به از نار بستان

که سیب از ترنجت کند بوستانی

تو ترخان و ترخون ز جور تو خواجو

دل از خون چو خانی و رخ زرّ خانی

 

نویسندگان :
نویسندگان :

امین پیرانی - حامد پیری

نوشته های مرتبط
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها