خواجوی کرمانی – غزل شماره 846
ای رفته پیش چشمه ی نوش تو آب می
چشم تو مست خواب و تو مست و خراب می
فرخنده روز آنک به روی تو هر دمش
طالع شود ز مطلع جام آفتاب می
اکنون که باد صبح گشاید نقاب گل
آب فسرده را ز چه سازی نقاب می
تا کی کنم ز دیده ی می لعل در قدح
از گوهر قدح بنما لعل ناب می
حاجت به شمع نیست که بزم معاشران
روشن بود به تیره شب از ماهتاب می
هر چند گفته اند حکیمان که نافع است
محروریان آتش غم را لعاب می
ساقی ز دور ما قدحی چند در گذار
کز بس که آتش است نداریم تاب می
چشمم نگر ز شوق تو قائم مقام جام
اشکم ببین ز لعل تو نایب مناب می
خواجو که هست بر در میخانه خاک راه
با او مگوی هیچ سخن جز ز باب می