برآمد ماهم از میدان سواره

خواجوی کرمانی – غزل شماره 813

برآمد ماهم از میدان سواره

ز عنبر طوق و از زر کرده یاره

گرفته از میان ما کناری

ولی ما غرقه ی خون بر کناره

شود در گردن جانم سلاسل

خیال زلف او شبهای تاره

به رویم گر بخندد چرخ گوید

مگر در روز می بینم ستاره

چو در خاکم نهند از گوشه ی چشم

کنم در گوشه ی چشمش نظاره

تعالی الله چنان زیبانگاری

برش چون سیم و دل چون سنگ خاره

چو در طرف کمربند تو بینم

ز چشم من بیفتد لعل پاره

وضو سازم به آب چشم و هر دم

کنم بر خاک کویت استخاره

اگر عشقت بریزد خون خواجو

به جز بیچارگی با او چه چاره

 

نویسندگان :
نویسندگان :

امین پیرانی - حامد پیری

نوشته های مرتبط
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها