سرو را گل بار نَبوَد گر بوَد نبوَد چنین

خواجوی کرمانی – غزل شماره 764

سرو را گل بار نَبوَد گر بوَد نبوَد چنین

سرو گل رخسار نبود ور بود نبود چنین

دیدمش وی بر سر گلبار و گفتم راستی

سرو در گلبار نبود ور بود نبود چنین

طرّه ی هندوش بین کاندر همه هندوستان

هندویی طرّار نبود ور بود نبود چنین

در ختن چون زلف چین بر چین مشک آسای او

نافه ی تاتار نبود ور بود نبود چنین

مرده ی بیمار چشم مست مخمور توام

مرده ای بیمار نبود ور بود نبود چنین

فتنه ی بیدار مستان نرگس پر خواب توست

خفته ای بیدار نبود ور بود نبود چنین

با وجود مردم آزاری چو چشم آهویت

مست مردم دار نبود ور بود نبود چنین

جز لب یاقوت شکر بار شورانگیز تو

لعل شکّر بار نبود ور بود نبود چنین

دوش خواجو چون عذارت دید گفت اندر چمن

هیچ گل بی خار نبود ور بود نبود چنین

 

نویسندگان :
نویسندگان :

امین پیرانی - حامد پیری

نوشته های مرتبط
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها