ای بوستان عارض تو گلستان جان

خواجوی کرمانی – غزل شماره 716

ای بوستان عارض تو گلستان جان

چشم تو عین مستی و جسم تو جان جان

زلف تو دستگیر دل و پای بند عقل

لعل تو جانفزای تن و دلستان جان

مهر رخ تو مشتری آسمان حسن

یاد لب تو بدرقه ی کاروان جان

بر سر نیامدست سیاهی به پر دلی

چون آن دو زلف قلب شکن در جهان جان

زآن دم که رفت نام لبت بر زبان من

طعم شکر نمی رودم از دهان جان

گوید خیال آن لب جانبخش دلفریب

هر لحظه با دلم سخنی از زبان جان

آن زلف همچو دال ببین بر کنار دل

وآن قد چون الف بنگر در میان جان

خواجو مباش خالی از آن می که خرّم است

از رنگ و بوی او چمن و بوستان جان

زان لعل آتشین قدحی نوش کن که هست

نار دل شکسته و آب روان جان

 

نویسندگان :
نویسندگان :

امین پیرانی - حامد پیری

نوشته های مرتبط
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها