نشان دل بی نشان از که جویم

خواجوی کرمانی – غزل شماره 707

نشان دل بی نشان از که جویم

حدیث تن ناتوان با که گویم

گر از کوی او روی رفتن ندارم

مگیرید عیبم که در بند اویم

به رویم فرو می چکد اشک خونین

ز خون جگر تا چه آید به رویم

رخ از زانک شستم به خوناب دیده

غبار سر کویت از رخ نشویم

وفای تو ورزم به هر جا که باشم

دعای تو گویم به هر جا که پویم

خیال تو بینم اگر غنچه چینم

نسیم تو یابم اگر لاله بویم

چه نالم چو از ناله دل شد چو نالم

چه مویم چو از مویه شد تن چو مویم

چو رنجم تو دادی شفا از چه خواهم

چو درد از تو دارم دوا از که جویم

اگر کوزه خالی شد از باده حالی

بده ساقیا کاسه ای از سبویم

چو ساغر بگرید ببین های هایم

چو مطرب بنالد ببین های و هویم

به چوگان مزن بیش ازینم چو خواجو

که سرگشته و خسته مانند گویم

 

نویسندگان :
نویسندگان :

امین پیرانی - حامد پیری

نوشته های مرتبط
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها