دوش می آمد نگار بر برم

خواجوی کرمانی – غزل شماره 667

دوش می آمد نگار بر برم

گفتم ای آرام جان و دلبرم

دامن افشان زین صفت مگذر ز ما

گفت بگذار ای جوان تا بگذرم

گفتم امشب یک زمان تشریف ده

تا به کام دل ز وصلت برخورم

گفت بی پروانه نتوان یافتن

صحبتم را زانک شمع خاورم

گفتم از پروانه و خط درگذر

من نه میر ملک و شاه کشورم

یک زمان با من به درویشی بساز

زانک من هم بنده ات هم چاکرم

چون غلام حلقه در گوش توام

چند داری همچو حلقه بر درم

گفت آری بس جوانی مهوشی

تاکنون جز راه مهرت نسپرم

راستی را سرو بالایی خوشی

تا بیایم با تو جان می پرورم

گفتم از مهر جمالت گشته ام

آنچنان کز ذرّه پیشت کمترم

گفت آری با چنان حسن و جمال

شاید ار گویی که مهر انورم

گفتم امشب گر مسلمانی بیا

گفت اگر یک لحظه آیم کافرم

گفتم ار جان بایدت استاده ام

گفت کو سیم و زرت تا بنگرم

گفتمش گر سیم باید شب بیا

گفت خلقت بینم از لطف و کرم

گفتمش یک لحظه با پیران بساز

گفت زر برکش که من زال زرم

گفتمش گر سر برآری بنده ام

گفت خواجو بگذر امشب از سرم

 

نویسندگان :
نویسندگان :

امین پیرانی - حامد پیری

نوشته های مرتبط
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها