بزن به نوک خدنگم که پیش دست تو میرم

خواجوی کرمانی – غزل شماره 644

بزن به نوک خدنگم که پیش دست تو میرم

چو جان فدای تو کردم چه غم ز خنجر و تیرم

اسیر قید محبت سر از کمند نتابد

گرم به تیغ برانی کجا روم که اسیرم

به حضرتی که شهان را مجال قرب نباشد

من شکسته به گردش کجا رسم که فقیرم

ز خویشتن بروم چون تو در خیال من آیی

ولی عجب که خیالت نمی رود ز ضمیرم

چو شمع مجلسم ارزانک می کشی شب هجران

چو صبح پرده برافکن که پیش روی تو میرم

کمال شوق به جایی رسید و حدّ مودّت

که از دو کون گزیرست و از تو نیست گزیرم

نظیر نیست ترا در جهان بحسن و لطافت

چنانک گاه لطایف به عهد خویش نظیرم

بوَد بگاه صبوحی در آرزوی جمالت

نوای ناله ی زارم ادای نغمه ی زیرم

قلم چو شرح دهد وصف گلستان جمالت

نوای نغمه ی بلبل شنو به جای صریرم

مرا مگوی که خواجو به ترک صحبت ما کن

چو از تو صبر ندارم چگونه ترک تو گیرم

منم درین چمن آن مرغ کز نشیمن وحدت

بیان عشق حقیقی بُود نوای صفیرم

 

نویسندگان :
نویسندگان :

امین پیرانی - حامد پیری

نوشته های مرتبط
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها