خواجوی کرمانی – غزل شماره 635
ای لاله برگ خوش نظرت گلستان چشم
یاقوت آبدار تو قوت روان چشم
خیل خیال خال تو بیند به عینه
در هر طرف که روی کند دیدبان چشم
دور از توام ز دیده نماند نشان ولیک
بر خاک درگه تو بماند نشان چشم
یک دم به یاد آن لب و دندان دُر نثار
خالی نشد ز گوهر و لعلم دکان چشم
روز سپید اگر نه به روی تو دیده ام
یا رب سیاه باد مرا خان و مان چشم
ای بس که ما به سوزن مژگان کشیده ایم
زنجیره های جعد تو بر پرنیان چشم
چون می روی کجا نشود ملک دل خراب
ما را که رود می رود از ناودان چشم
پستان سیمگون تو با اشک لعل ما
آن نار سینه آمد و این ناردان چشم
خواجو نگر که رسته ی پروین ز تاب مهر
هر صبح بی تو چون گلسد ز آسمان چشم