به سوز سینه رسند اهل دل به ذوق سماع

خواجوی کرمانی – غزل شماره 571

به سوز سینه رسند اهل دل به ذوق سماع

که شمع سوخته دل را از آتش است شعاع

حدیث سوز درون از زبان نی بشنو

ولی چو شمع نباشد چه آگهی ز سماع

به چشم آهوی لیلی نظر کند مجنون

گهی که بر سر خاکش چرا کنند سباع

برو طبیب و صداعم مده که مخمورم

مگر به باده رهایی دهی مرا ز صداع

بیا و جام عقارم بده که تا بودم

نه با عقار تعلق گرفته ام نه ضیاع

چگونه از خط حکم تو سر بگردانم

که من مطیعم و حکم تو پیش بنده مطاع

شدی و بی تو به هر شارعی که بگذشتم

ز دود سینه هوا بر سرم ببست شِراع

به روشنی نتوان بار بر شتر بستن

که همچو شام بود تیره بامداد وداع

به رقعه ای دل ما شاد کن که در غم تو

بسی به خون جگر نسخ کرده ایم رقاع

مرا از آنچه که گیرد حرامی از پس و پیش

چو ترک خویش گرفتم چه غم خورم ز متاع

به مهد خاک برد با تو دوستی خواجو

که شیر مهر تو خوردست در زمان رضاع

 

نویسندگان :
نویسندگان :

امین پیرانی - حامد پیری

نوشته های مرتبط
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها