حسد از هیچ ندارم مگر از پیرهنش

خواجوی کرمانی – غزل شماره 557

حسد از هیچ ندارم مگر از پیرهنش

که جز او کیست که برخورد ز سیمین بدنش

می لعل ارچه لطیف است در آن جام عقیق

آن ندارد ز لطافت که در آن جامه تنش

گر در آیینه در آن صورت زیبا نگرد

بو که معلوم شود صورت احوال منش

بوی پیراهن یوسف ز صبا می شنوم

یا ز بستان ارم نفخه ی بوی سمنش

باغبان گر به گلستان نگذارد ما را

حبذا نکهت انفاس نسیم چمنش

نتواند که شود بلبل بیچاره خموش

چو نسیم سحری برخورد از نسترنش

دهن تنگ ورا وصف نمی آرم کرد

زانکه دانم که نگنجد سخنی در دهنش

بس که در چنگ فراق تو چو نی می نالم

هیچکس نیست که یکبار بگوید مزنش

خواجو از چشمه ی نوش تو چو راند سخنی

می چکد هر نفسی آب حیات از سخنش

 

نویسندگان :
نویسندگان :

امین پیرانی - حامد پیری

نوشته های مرتبط
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها