خواجوی کرمانی – غزل شماره 548
ای دل مکن انکار و از این کار میندیش
ور زانک در این کاری از انکار میندیش
در کام نهنگان شو و کامی به کف آور
چون یار به دست آید از اغیار میندیش
با شوق حرم سرمکش از تیغ حرامی
وز بادیه و وادی خونخوار میندیش
مارست غم عشقش و او گنج لطافت
گنجت چو به دست اوفتد از مار میندیش
گر زانک تویی نقطه ی پرگار محبت
از نقطه برون آی و ز پرگار میندیش
چون دست دهد پرتو انوار تجلی
از نور مبرّا شو و از نار میندیش
در عشق چو قربان شوی از کیش برون آی
ور لاف انا الحق زنی از دار میندیش
گر جان طلبد یار دل یار به دست آر
چون سر بشد از دست ز دستار میندیش
خواجو اگرت سر برود در سر این کار
انکار مکن وز غم این کار میندیش