آنک جز نام نیابند نشان از دهنش

خواجوی کرمانی – غزل شماره 544

آنک جز نام نیابند نشان از دهنش

بر زبان کی گذرد نام یکی همچو منش

راستی را که شنیدست بدینسان سروی

که دمد سنبل سیراب ز برگ سمنش

هر که در چین سر زلف بتان آویزد

آستین پر شود از نافه ی مشک ختنش

گرچه از مصر دهد آگهی انفاس نسیم

بوی یوسف نتوان یافت جز از پیرهنش

هر غریبی که مقیم در مه رویان شد

تا در مرگ کجا یاد بوَد از وطنش

کشته ی عشق چو از خاک لحد برخیزد

چو نکوتر نگری تر بود از خون کفنش

من نه آنم که به تیغ از تو بگردانم روی

شمع دلسوخته نبوَد غم گردن زدنش

دوش خواجو سخنی از لب لعلت می گفت

بچکید آب حیات از لب و تر شد سخنش

 

نویسندگان :
نویسندگان :

امین پیرانی - حامد پیری

نوشته های مرتبط
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها