دوری از ما مکن ای چشم بد از روی تو دور

خواجوی کرمانی – غزل شماره 508

دوری از ما مکن ای چشم بد از روی تو دور

زانک جانی تو و از جان نتوان بود صبور

بی ترنج تو بود میوه ی جنّت همه نار

لیک با طلعت تو نار جهنّم همه نور

بنده یاقوت تو را از بن دندان لؤلؤ

در خط از سنبل مشکین سیاهت کافور

چشمت از دیده ی ما خون جگر می طلبد

روشن است این که به جز باده نخواهد مخمور

سلسبیل است می از دست تو در صحن چمن

خاصه اکنون که جهان باغ بهشت است و تو حور

خیز تا رخت تصوّف به خرابات کشیم

گر ز تسبیح ملولیم و ز سجادّه نفور

از پی پرتو انوار تجلّی جمال

همچو موسی ارنی گوی رخ آریم به طور

هر که نوشید می بیخودی از جام الست

مست و مدهوش سر از خاک برآرد به نشور

چون مغان از تو به صد پایه فرا پیشترند

تو بدین زهد چهل ساله چه باشی مغرور

ساقیا باده بگردان که به غایت خوب است

ما بدینگونه ز می مست و می از ما مستور

حور با شاهد ما لاف لطافت می زد

لیکن از منظر او معترف آمد به قصور

بینم آیا که طبیبم به سر آید روزی

من بر چشم خوشش مرده و چشمش رنجور

برو از منطق خواجو بشنو قصّه ی عشق

زانک خوشتر بود از لهجه ی داود زبور

 

نویسندگان :
نویسندگان :

امین پیرانی - حامد پیری

نوشته های مرتبط
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها