حبّذا پای گل و صبحدم و فصل بهار

خواجوی کرمانی – غزل شماره 488

 

حبّذا پای گل و صبحدم و فصل بهار

باده در دست و هوا در سر و لب بر لب یار

بی رخ یار هوای گل و گلزارم نیست

زانک با دست نسیم چمن و بوی بهار

همه بتخانه ی چین و نگارست ولیک

اهل معنی نپرستند مگر نقش نگار

در دل تنگ من آمد غم و جز یار نیافت

اوست کاندر حرم عشق تو می یابد یار

سکّه روی مرا نقش نبینی زانروی

که درستست که چشمت نبود بر دینار

خرّم آن روز که من بوسه شمارم ز لبت

گرچه بیرون ز قیامت نبود روز شمار

گفتی از لعل لبت کام برآرم روزی

چون مراد من دلسوخته این است برآر

از میانت چو کمر میل کنارست مرا

گرچه بی زر ز میانت نتوان جست کنار

گر به تیغش بزنی روی نپیچد خواجو

که دلش را سر یارست و تنش را سر دار

 

نویسندگان :
نویسندگان :

امین پیرانی - حامد پیری

نوشته های مرتبط
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها