دیشب درآمد آن بت مه روی شب نقاب

خواجوی کرمانی – غزل شماره 45

دیشب درآمد آن بت مه روی شب نقاب

بر مه کشید چنبر و در شب فکند تاب

رخسارش آتش و دل بیچارگان سپند

لعل لبش می و جگر خستگان کباب

بر مشتری کشیده ز مشک سیه کمان

بر آفتاب بسته ز ریحان تر طناب

در بر قبای شامی پیروزه گون چو ماه

بر سر کلاه شمعی زرکش چو آفتاب

آتش گرفته آب رخ وی ز تاب می

آبش نهان در آتش و آتش عیان ز آب

هم شمع برفروخته از چهره هم چراغ

هم نقل ریخته ز لب لعل و هم شراب

بنهاده دام بر مه تابان ز عود خام

وافکنده دانه بر گل سوری ز مشک ناب

میزد کلاله بر گل و هر لحظه می شکست

بر من به عشوه گوشه ی بادام نیم خواب

از راه طنز گفت که خواجو چرا برفت

گفتم ز غصّه گفت ذهاباً بلا ایاب

 

نویسندگان :
نویسندگان :

امین پیرانی - حامد پیری

نوشته های مرتبط
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها