خواجوی کرمانی – غزل شماره 425
گمان مبر که دلم میل دوستان نکند
چرا که مرغ چمن ترک بوستان نکند
کسی که نقد خرد داد و ملک عشق خرید
اگر ز سود و زیان بگذرد زیان نکند
به جان دوست که گنج روان دلی یابد
که او مضایقه با دوستان به جان نکند
شب رحیل خوشا در عماری آسودن
به شرط آنکه جرس ناله و فغان نکند
چه باشد ار نفسی ساربان در این منزل
قرار گیرد و تعجیل کاروان نکند
شهی که باده ی روشن کشد به تیره شبان
معیّن است که اندیشه از شبان نکند
چو خامه هر که حدیث دل آورد به زبان
طمع مدار که سر بر سر زبان نکند
زبان شمع جگر سوز از آن برندبگاز
که از فسرده دلان راز دل نهان نکند
جهان به حال کسی ملتفت شود خواجو
که التفات به نیک و بد جهان نکند