عجب دارم گر او حالم نداند

خواجوی کرمانی – غزل شماره 400

عجب دارم گر او حالم نداند

که عشق و بی زری پنهان نماند

یقینم کان صنم بر ناتوانان

اگر رحمت نماید می تواند

دلم ندهد که ندهم دل به دستش

گرم او دل دهد ور جان ستاند

به فرهاد ار رسد پیغام شیرین

ز شادی جان شیرین برفشاند

اگر دهقان چنان سروی بیابد

به جای چشمه بر چشمش نشاند

سرشکم می دود بر چهره ی زرد

تو پنداری که خونش می دواند

نمی بینم کسی جز دیده ی تر

که آبی بر لب خشکم چکاند

به جامی باده دستم گیر ساقی

که یکساعت ز خویشم وارهاند

صبا گر بگذری روزی به کویش

بگو خواجو سلامت می رساند

 

نویسندگان :
نویسندگان :

امین پیرانی - حامد پیری

نوشته های مرتبط
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها