شکر تنگ تو تنگ شکر آمد

خواجوی کرمانی – غزل شماره 390

شکر تنگ تو تنگ شکر آمد

حلقه ی لعل تو درج گهر آمد

لبت از تنگ شکر شور برآورد

به شکرخنده ی شیرین چو درآمد

چو نظر در خم ابروی تو کردم

قامت خویشتنم در نظر آمد

چون ز عشق کمرت کوه گرفتم

سیلم از خون جگر بر کمر آمد

گر دمی بر سر بالین من آیی

همه گویند که عمرت به سر آمد

کامم این بود که جان بر تو فشانم

عاقبت کام من خسته برآمد

خواجو آن نیست که از درد بنالد

گرچه پیکان غمش بر جگر آمد

 

نویسندگان :
نویسندگان :

امین پیرانی - حامد پیری

نوشته های مرتبط
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها