دوش کز طوفان اشکم آب دریا رفته بود

خواجوی کرمانی – غزل شماره 360

دوش کز طوفان اشکم آب دریا رفته بود

از گرستن دیده نتوانست یک ساعت غنود

مردم چشم مرا خون دل از سر می گذشت

گرچه کار دیده از خونابه ی دل می گشود

آه آتش بار من هر دم برآوردی چو باد

از نهاد نه رواق چرخ دود اندود دود

صدمه ی غوغای من ستر کواکب می درید

صیقل فریاد من زنگار گردون می زدود

از دل آتش می زدم در صدره ی خارای کوه

زآن سبب کوه گرانم دل گرانی می نمود

هر نفس آهم ز شاخ سدره آتش می فروخت

هر دم افغانم کلاه از فرق فرقد می ربود

مطرب بلبل نوای چرخ می زد بر رباب

هر ترنم کز ترنم ساز طبعم می شنود

بخت بیدارم در خلوت بزد کای بی خبر

دولت آمد خفته ای برخیز و در بگشای زود

من ز شادی بی خود از خلوتسرا جستم برون

سروری دیدم که فرقش سطح گردون می بسود

کار خواجو یافت از دیدار میمونش نظام

انتظاری رفت لیکن عاقبت محمود بود

 

نویسندگان :
نویسندگان :

امین پیرانی - حامد پیری

نوشته های مرتبط
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها