در آن مجلس که جام عشق نوشند

خواجوی کرمانی – غزل شماره 341

در آن مجلس که جام عشق نوشند

کجا پند خردمندان نیوشند

خداوندان دانش نیک دانند

که مدهوشان خداوندان هوشند

خوشا وقتی که مستان جام نوشین

به یاد چشمه ی نوش تو نوشند

مکن قصد من مسکین که خوبان

چنین در خون مسکینان نکوشند

برون از زلف و رخسارت ندیدم

که بر مه سنبل مه پوش پوشند

هنوزت جاودان در عین سحرند

هنوزت هندوان عنبر فروشند

مگو خواجو که مرغان ضمیرم

زمستی همچو بلبل در خروشند

نگر کازادگان گر ده زبانند

چو سوسن جمله گویای خموشند

 

نویسندگان :
نویسندگان :

امین پیرانی - حامد پیری

نوشته های مرتبط
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها