ترک تیرانداز من کز پیش لشکر می رود

خواجوی کرمانی – غزل شماره 299

ترک تیرانداز من کز پیش لشکر می رود

دلبربا می آیدم در چشم و دلبر می رود

بامدادان کان مه از خرگاه می آید برون

زآتش رخسارش آب چشمه ی خور می رود

من به تلخی جان شیرین می دهم فرهاد وار

وز لب شیرین جانان آب شکر می رود

آتشی در سینه دارم کز درون سوزناک

دم به دم چون شمع مجلس دودم از سر می رود

گر به دامن اشک در پایم گهرریزی کند

جای آن باشد چرا کو بر سر زر می رود

تیره می گردد سحرگه دیده ی سیّارگان

بس که دود آه من در چشم اختر می رود

می رود خونم ز چشم خونفشان تدبیر چیست

زانک هر ساعت که می آید فزونتر می رود

چنگ را بینم که هنگام صبوح از درد من

می کند فریاد و خون از چشم ساغر می رود

ای بهشتی پیکر از فردوس می آیی مگر

کز عقیق جانفزایت آب کوثر می رود

گر دل و دین در سر زلف تو کردم دور نیست

رخت مؤمن در سر تشویش کافر می رود

چون دبیر از حال خواجو می کند رمزی بیان

خون چشمش چون قلم بر روی دفتر می رود

 

نویسندگان :
نویسندگان :

امین پیرانی - حامد پیری

نوشته های مرتبط
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها