خواجوی کرمانی – غزل شماره 280
به خشم رفته ی ما گر به صلح باز آید
سعادت ابدی از درم فراز آید
حکایت شب هجر و حدیث طره ی دوست
اگر سواد کنم قصه ای دراز آید
چو یاد قامت دلجوی او کند شمشاد
رود به طرف لب جوی و در نماز آید
برآید از دل مشتاق کعبه ناله ی زار
اگر به گوش وی آوازه ی حجاز آید
کجا به ملک جهان سر درآورد محمود
اگر چنانک گدای در ایاز آید
زهی سعادت آن کس که از پی مقصود
رود به طالع سعد و سعید باز آید
کی از هوای تو باز آیدم دل مجروح
که پشه باز نیاید چو صید باز آید
دلی که در خم زلفت فتاد اگر سنگ است
ز مهر روی تو چون موم در گداز آید
چو عود هر که ز عشّاق دم زند خواجو
ز سوز فارغ و از ساز بی نیاز آید