نفسی همدم ما باش که عالم نفسیست

خواجوی کرمانی – غزل شماره 219

نفسی همدم ما باش که عالم نفسیست

کان کسی نیست که هر لحظه دلش پیش کسیست

تو کجا صید من سوخته خرمن باشی

که شنیدست عقابی که شکار مگسیست

نه من دلشده دارم هوس رویت و بس

هر که را هست سری در سر او هم هوسیست

از دل ما نشود یاد تو خالی نفسی

حاصل از عمر گرانمایه ی ما خود نفسیست

تو نه آنی که شوی یک نفس از چشمم دور

کانک او هر نفسی بر سر آبیست خسیست

دم به دم محترز از سیل سرشکم می باش

زانک هر قطره ای از چشمه ی چشمم ارسیست

چون گرفتار توام دام دگر حاجت نیست

چه رَوی در پی مرغی که اسیر قفسیست

بت محمول مرا خواب ندانم چون برد

زانک در هر طرفش ناله و بانگ جرسیست

کمترین بنده ی درگاه تو گفتم خواجوست

گفت گو بگذر از این در که مرا بنده بسیست

 

نویسندگان :
نویسندگان :

امین پیرانی - حامد پیری

نوشته های مرتبط
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها