حافظ-غزل مشکوک شماره 9
در هر هوا که جز برق اندر طلب نباشد
گر خرمنی بسوزد چندان عجب نباشد
مرغی که با غم دل شد الفتیش حاصل
بر شاخسار عمرش برگ طرب نباشد
در کارخانه ی عشق از کفر ناگزیر است
آتش که را بسوزد گر بولهب نباشد
در کیش جانفروشان فضل و شرف به رندی ست
اینجا نسب نگنجد آنجا حسب نباشد
در محفلی که خورشید اندر شمار ذرهست
خود را بزرگ دیدن شرط ادب نباشد
می خور که عمر سرمد گر در جهان توان یافت
جز باده ی بهشتی هیچش سبب نباشد
حافظ وصال جانان با چون تو تنگدستی
روزی شود که با آن پیوند شب نباشد