حافظ-غزل مشکوک شماره 22
گر زلف پریشانت در دست صبا افتد
هرجا که دلی باشد در دام بلا افتد
ما کشتی صبرخود در بحرغم افکندیم
تا آخر از این طوفان هر تخته کجا افتد
هر کس به تمنایی فال از رخ او گیرند
بر تخته ی فیروزی تا قرعه که را افتد
گر زلف سیاهت را من مشک ختا گفتم
در تاب مشو جانا در گفته خطا افتد
آخر چه زیان افتد سلطان ممالک را
کو را نظری روزی بر حال گدا افتد
آن باده که دلها را از غم دهد آزادی
پرخون جگر گردد چون دور به ما افتد
احوال دل حافظ از دست غم هجران
چون عاشق سرگردان کز دوست جدا افتد