شعر نخست :
جدال عقل و دل همواره در من ماجرا دارد
شبیه سرزمینی که دو تا فرمانروا دارد
شبیه سرزمینی که یکی در آن به پا خیزد
یکی در من شبیه تو خیال کودتا دارد
منِ دلمرده و عشق تو ، شاید منطقی باشد
گل نیلوفر اغلب در دل مرداب جا دارد
تو دلگرمی ولی همپا و همدستی نخواهد داشت
کسی که قصد ماندن با منِ بی دست و پا دارد
خودم را صرف فعل ” خواستن ” کردم ولی عمری ست
” توانستن ” برایم معنی نا آشنا دارد
زیاد است انتظار معجزه از من که فرتوتم
پیمبر نیست هر پیری که در دستش عصا دارد
شعر دوم :
شیر شد هر کس کنارت ، خط بکش بر باورش
سکه را این بار برگردان به روی دیگرش
دور خود چرخید، در راه تو هر کس پا گذاشت
دایره فرقی ندارد این سرش با آن سرش
گاه در هر حالتی یکرنگ بودن خوب نیست
مثل تقویمی که با تو زرد شد سرتاسرش
حال تو چون حرکت تقویم سال شمسی است
اولش با روی خوش می آیی اما آخرش
قهر در اوج یکی بودن هم آری ممکن است
مثل روحی که نگنجد در وجود پیکرش
مومنم کردی به عشق و جا زدی تکلیف چیست؟
بر مسلمانی که کافر می شود پیغمبرش
شعر سوم :
توی شیرینی ، تو اول ، قند دوم می شود
مزه ی سوهان اعلا پیش تو گم می شود
بین قطاب و گز و نقل محلی ساده است
حدس اینکه طعم لب های تو چندم می شود
روزها رد میشود ، چشمت شرابی کهنهتر
پلکهایت کم کَمک تبدیل به خُم میشود
هر کجا ساکن شوی در نقشه مانند شمال
جمعیت آنجا گرفتار تراکم میشود
چشم بسته هر کسی بویت کند توی سرش
باغهای پرگل قمصر تجسم میشود
ماه را جای تو می گیرم نمی دانم چرا
اینقدر این روزها سو تفاهم می شود
دود کن اسپند را چشم حسود از دیدنت
شورِ شور ، اصلا دو تا دریاچهی قم میشود
وقت شرعی لطف کن از پیش مسجد رد نشو
موجبات سستی ایمان مردم میشود
وسوسه یعنی تو شالیزار هم یعنی بهشت
بیخودی آدم دچار سیب و گندم می شود
واژگان کلیدی:اشعار،نمونه شعر،شاعر،شعرهای،شعری از،یک شعر از ،غزل غزلیات غزل های غزلی از،جواد معروفي.