ما جنگ را از رحِمِ مادرانمان مکیدهایم
و جنگ را از آژیرهای زرد و قرمز
ـ که هماکنون دارید میشنوید ـ فهمیدهایم !
ما جنگ را از منافذ پوستهای باد کرده
و از دیوارههای ناامن و تاریک ترسیدهایم .
ما دوچرخههایمان را به تانکها تکیه دادهایم
به بمبهای عمل نکرده لگد زدهایم
و دستهایمان توی جیبهایمان بود
وقتی عموهایمان در ساعت هفت صبح
چسبهای پهن را روی شیشهها ضرب میکردند .
ما بلوغمان را
در زمینهای خاکیِ شهرها جا گذاشتهایم
و لکههای سفید لباسهایمان را
توی تشتهای بزرگِ چدنی آب کشیدهایم.
مادرجان! تو و عموها چقدر پیر شدهاید.
ما و بچههای صنعا
و بچههای ناکازاکی
و بچههای حلب
و بچههای بوسنی
و بچههای حلبچه
ما همگی سوختهایم
ما بمبها را خوردهایم و مردهایم !
ما خوب موقعی مردهایم
مثل پدرانمان
که در جادههای باریک ایذه
بهشدت مردند.
ما برخواهیم گشت و این آوارها را
این خاکها را !
این خاکها را
کاش کسی جمع میکرد
کاش زیر این باران و خاک
گِل میشدیم و دوباره به دنیا میآمدیم.
واژگان کلیدی:اشعار جواد زارعی،نمونه شعر جواد زارعی،شاعر جواد زارعی،شعرهای جواد زارعی،شعری از جواد زارعی،یک شعر از جواد زارعی،شعر نو جواد زارعی،جواد زارعي.