به هر کجا مژه‌ام رنگ خواب می‌ریزد

بیدل دهلوی- غزل شماره 1065

به هر کجا مژه‌ام رنگ خواب می‌ریزد

گداز شرم به رویم گلاب می‌ریزد

مباش بیخبر از درسِ بی‌ثباتی عمر

که هر نفس ورقی زین‌ کتاب می‌ریزد

صفای دل کَلَف‌اندودِ گفتگو مپسند

نفس بر آتش آیینه‌، آب می‌ریزد

ز تنگنای جسد عمرهاست تاخته‌ایم

هنوز قامت پیری رکاب می‌ریزد

گلی که رنگ دو عالم غبار شوخی اوست

چو غنچه خون مرا در نقاب می‌ریزد

خوشم به یاد خیالی‌ که‌ گلبن چمنش

گلِ نظاره در آغوشِ خواب می ریزد

گدازِ دل به نمِ اشک عرض نتوان داد

محیط‌، آب رخی از سحاب می‌ریزد

ز خویش رفتن عاشق بهار جلوهٔ اوست

شکستِ رنگِ سحر، آفتاب می‌ریزد

مخور ز شیشهٔ گردون فریبِ ساغرِ امن

که سنگ فتنه به جای شراب می‌ریزد

ز بیقراری خود سیلِ هستیِ خویشم

چو اشک رنگ بنای من آب می‌ریزد

به حرف لب مگشا تا توانی ای بیدل

که آبروی نفس چون حباب می‌ریزد

 

 

نویسندگان :
نویسندگان :

امین پیرانی - حامد پیری

نوشته های مرتبط
اشتراک در
اطلاع از
guest


0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها