سعدی-بوستان-باب چهارم در تواضع
شماره 16
به خشم از مَلِک بندهای سربتافت
بفرمود جستن ، کسش در نیافت
چو بازآمد از راه خشم و ستیز
به شمشیرزن گفت خونش بریز
به خون تشنه جلاد نامهربان
برون کرد چون دشنه ، دشنه زبان
شنیدم که گفت از دل تنگ ریش :
خدایا بحل کردمش خون خویش
که پیوسته در نعمت و ناز و نام
در اقبال او بودهام دوستکام
مبادا که فردا به خون منش
بگیرند و خرم شود دشمنش
مَلِک را چو گفتِ وی آمد به گوش
دگر دیگ خشمش نیاورد جوش
بسی بر سرش داد و بر دیده بوس
خداوندِ رایت شد و طبل و کوس
به رِفق از چنان سهمگن جایگاه
رسانید دهرش بدان پایگاه
غرض زین حدیث آن که گفتار نرم
چو آب است بر آتشِ مردِ گرم
تواضع کن ای دوست با خصمِ تند
که نرمی کند تیغ برّنده کُند
نبینی که در معرض تیغ و تیر
بپوشند خفتانِ صد تو حریر