ز درج دیده در آودره ام لَآلی را

ایرج میرزا – قصیده شماره 3

در رثاء مرحومه دُرَّةُ المَعالی

ز درج دیده در آودره ام لَآلی را

نثار مقبره ی درة المعالی را

گمان برم که برای چنین نثاری بود

که درج دیده بیندوخت این لَآلی را

اگر نه دیده به من همرهی کند امروز

چه عذر آورم ای دوست دست خالی را

مثال روی تو در قلب ما به جاست هنوز

تهی نمودی اگر قالب مثالی را

چنان بریدی از ما که کس نشان ندهد

به هیچ طایری این گونه تیز بالی را

مرا ز مرگ تو قامت هلال وار خمید

بر آر سر بنگر قامت هلالی را

تویی که در ره تعلیم سهل بشمردی

مشقت بدنی زحمت خیالی را

تویی که پیش تو آسان نمود و بی مقدار

عُلُوّ همت تو کارهای عالی را

عَلیَ التَّوالی در کار تربیت بودی

به جان خریدی رنج عَلیَ التَّوالی را

دو باب مدرسه ی دختران بنا کردی

بدون آن که کشی منت اهالی را

تو را به سایر زن ها قیاس نتوان کرد

به جای زر که خرد کاسه ی سفالی را ؟

چه شعله بود که ناگه نمود جلوه و سوخت

دل اَدانیِ این کشور و اَعالی را

دقیقه ای ز خیالت فراغ بالم نیست

مگر به خواب ببینم فراغ بالی را

 

نویسندگان :
نویسندگان :

امین پیرانی - حامد پیری

نوشته های مرتبط
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها