اقبال لاهوری
پیام مشرق
شماره 231
دانه ی سبحه به زنار کشیدن آموز
گر نگاه تو دو بین است ندیدن آموز
پا ز خلوت کده ی غنچه برون زن چو شمیم
با نسیم سحر آمیز و وزیدن آموز
آفریدند اگر شبنم بی مایه تو را
خیز و بر داغ دل لاله چکیدن آموز
اگرت خار گل تازه رسی ساخته اند
پاس ناموس چمن دار و خلیدن آموز
باغبان گر ز خیابان تو برکند تو را
صفت سبزه دگر باره دمیدن آموز
تا تو سوزنده تر و تلخ تر آیی بیرون
عزلت خم کده یی گیر و رسیدن آموز
تا کجا در ته بال دگران می باشی
در هوای چمن آزاده پریدن آموز
در بتخانه زدم مغ بچگانم گفتند
آتشی در حرم افروز و تپیدن آموز