اقبال لاهوری
زبور عجم
شماره 76
مانند صبا خیز و وزیدن دگر آموز
دامان گل و لاله کشیدن دگر آموز
اندر دلک غنچه خزیدن دگر آموز
مویینه به بر کردی و بی ذوق تپیدی
آن گونه تپیدی که به جایی نرسیدی
در انجمن شوق تپیدن دگر آموز
کافر دل آواره دگر باره به او بند
بر خویش گشا دیده و از غیر فروبند
دیدن دگر آموز و ندیدن دگر آموز
دم چیست پیام است شنیدی نشنیدی
در خاک تو یک جلوه ی عام است ندیدی
دیدن دگر آموز شنیدن دگر آموز
ما چشم عقاب و دل شهباز نداریم
چون مرغ سرا لذت پرواز نداریم
ای مرغ سرا خیز و پریدن دگر آموز
تخت جم و دارا سر راهی نفروشند
این کوه گران است به کاهی نفروشند
با خون دل خویش خریدن دگر آموز
نالیدی و تقدیر همان است که بود است
آن حلقه ی زنجیر همان است که بود است
نومید مشو ناله کشیدن دگر آموز
وا سوخته ای یک شرر از داغ جگر گیر
یک چند به خود پیچ و نیستان همه درگیر
چون شعله به خاشاک دویدن دگر آموز