اقبال لاهوری
زبور عجم
شماره 52
به حرفی می توان گفتن تمنای جهانی را
من از ذوق حضوری طول دادم داستانی را
ز مشتاقان اگر تاب سخن بردی نمی دانی
محبت می کند گویا نگاه بی زبانی را
کجا نوری که غیر از قاصدی چیزی نمی داند
کجا خاکی که در آغوش دارد آسمانی را
اگر یک ذره کم گردد ز انگیز وجود من
به این قیمت نمی گیرم حیات جاودانی را
من ای دریای بی پایان به موج تو درافتادم
نه گوهر آرزو دارم نه می جویم کرانی را
از آن معنی که چون شبنم به جان من فروریزی
جهانی تازه پیدا کرده ام عرض فغانی را