اشعار محمد کاظم کاظمی

 

شعر نخست:

آيا شود بهار كه لبخندمان زند؟

از ما گذشت‌، جانب فرزندمان زند

آيا شود كه بَرْش‌زن‌ِ پير دوره‌گرد

مانند كاسه‌ های كهن بندمان زند؟

ما شاخه‌های سركش سيبيم‌، عين هم‌

يک باغبان بيايد و پيوندمان زند

مشت جهان و اهل جهان بازِ باز شد

ديگر كسی نمانده كه ترفندمان زند

نانی به آشكار به انبان ما نهد

زهری نهان به كاسه ی گُلقندمان زند

ما نشكنيم اگرچه دگرباره گردباد

بردارد و به كوه دماوندمان زند

رويين‌ تنيم‌، اگرچه تهمتن به مكر زال‌

تير دو سر به ساحل هلمندمان زند

سر می دهيم زمزمه‌ های يگانه را

حتی اگر زمانه دهان‌ بندمان زند


شعر دوم:

دنيا و هرچه هست در آن‌، ديو و دد شده‌

دنيا به قدر خوبی ما و تو بد شده‌

ما و تو سبزه‌ايم كه در دشت رُسته‌ است‌

هر سيزده‌ بدر كه رسيده‌، لگد شده‌

هر چه دعا به سمت خدا پُست كرده‌ايم‌

مثل صدا ز كوه به ما مُسترد شده‌

ما رودهای از نفس افتاده نيستيم‌

دنيا به راه جاری ما و تو سد شده‌

امّا تو خواب ديده‌ای اين‌ كه به نام من‌

سيّاره‌ای توسط چشمت رصد شده‌

تو خواب ديده‌ای كه من و تو روانه‌ ايم‌

دريا اسير وسوسه ی جزر و مَد شده‌

مثل دو رشته رود روانيم و مثل پل‌

رنگين‌ كمانی از سر ما و تو رد شده


شعر سوم:

و قسم‌خورده‌ترين تيغ‌، فرود آمد و رفت‌

ناگهان هرچه نفس بود، كبود آمد و رفت‌

در خطرپوشی ديوار، نديديم چه شد

برق نفرين‌ شده‌ای بود، فرود آمد و رفت‌

كودكيی، باديه‌ ای شير، خطابی خاموش‌

پدرم را مگذاريد كه زود آمد و رفت‌

از خَم كوچه پديدار شد انبان‌ بر دوش‌

تا كه معلوم شد اين مرد كه بود، آمد رفت‌

از كجا بود، چه‌ سان بود؟ ندانستيمش‌

اين‌قدر هست كه بخشنده چو رود آمد و رفت


 شعر چهارم :

این پیاده می‌شود، آن وزیر می‌شود

صفحه چیده می‌شود، دار و گیر می‌شود

این یکی فدای شاه‌، آن یکی فدای رُخ‌

در پیادگان چه زود مرگ و میر می‌شود

فیل کج ‌روی کند، این سرشت فیلهاست‌

کج‌ روی در این مقام دلپذیر می‌شود

اسپ خیز می‌زند، جست‌ وخیز کار اوست‌

جست‌وخیز اگر نکرد، دستگیر می‌شود

آن پیاده ی ضعیف ،راست راست می‌رود

کج اگر که می‌خورَد، ناگزیر می‌شود

هرکه ناگزیر شد، نان کج بر او حلال‌

این پیاده قانع است‌، زود سیر می‌شود

آن وزیر می‌کُشد، آن وزیر می‌خورد

خورد و برد او چه زود چشمگیر می‌شود

ناگهان کنار شاه خانه‌ بند می‌شود

زیر پای فیل‌، پهن‌، چون خمیر می‌شود

آن پیاده ی ضعیف عاقبت رسیده است‌

هرچه خواست می‌شود، گرچه دیر می‌شود

این پیاده‌، آن وزیر… انتهای بازی است‌

این وزیر می‌شود، آن به‌ زیر می‌شود


واژگان کلیدی: اشعار،نمونه شعر،شعرهای،شاعر ،شعری ازیک شعر از،غزل غزلیات غزل های غزلی از عاشقانه،محمد كاظم کاظمي،کشور افغانستان افغان افغانی.

نویسندگان :
نویسندگان :

امین پیرانی - حامد پیری

نوشته های مرتبط
اشتراک در
اطلاع از
guest
4 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
امیرحسین شریفی پناه
میهمان
امیرحسین شریفی پناه
اردیبهشت 9, 1401 3:19 ب.ظ

خوب بود

جلال حیدری
میهمان
جلال حیدری
بهمن 27, 1401 5:20 ق.ظ

ای گل امید قلبم یک نظر برمن بکن
بی قرار است این دلم از عشق تو باور بکن
زانکه عشقت هست در قلب حزینم بکران
آن نیگاهی مهربانیت دمی دیگر بکن
نخلی از امید تو روئیده اندر قلب من
پرورانش از وفا این نخل راباروربکن
نخلی امیدم نگهدارو بیدی آب از وفا
مرحمت بنمازروی مرحمت این تر بکن
ای نگار ی چنگ کاکل ای مه زیبای من
عطر افشان در دلمن عشق من باوربکن

محمد گودرزی
میهمان
محمد گودرزی
اردیبهشت 7, 1402 12:17 ق.ظ

محمد گودرزی:
پاسخ شعر محمد کاظم کاظمی

ببین که قلک فرزند ها شکسته شده

و رزق و روزی هر خلق باز و بسته شده

ببین که نان سر این سفره ها گران شده است

و رزق و روزی ما سهم دیگران شده است

کجای کار تو پا پس کشیدی و رفتی

نگو که خیری از ایران ندیدی و رفتی

فدای چشم پر از حسرتت عروسک ها

شکسته ایم بیا نیست رنگ قلک ها

بیا اگر چه به خون میکشند طالب ها

بمان کنار شعر تر و باقی مطالب ها

بمان برادر من آشیانه خانه توست

تمام ذهن من امشب فقط بهانه توست

حلال کن که منم ساده رد شدم گاهی

اگر برای حقوق تو بد شدم گاهی

اگر که پاسخ مهر تو را به خون دادیم

وگر که رزق تو را هر زمان زبون دادیم

برادران هراتی و کابلی و مزار

منم برای شما شاعر همیشه بهار

پیاده آمده باشی سواره برگردی

برای دیدن ایران دوباره برگردی

#محمد_گودرزی

کاربران ناشناس
میهمان
کاربران ناشناس
شهریور 30, 1402 10:35 ب.ظ
پاسخ به  محمد گودرزی

خوبیش