شعر نخست:
زیباست با کلام قدیمی
باز از تو عاشقانه سخن گفتن
بردار شانه را ؛
انبوه گیسوان نسیمی
از شانه ها به عشوه
بیاویز و باز کن .
بردار شانه را ؛
بشکن شکنج طره ،
هوا ایستاده است .
بپراکنش .
بیاکنش از نافه .
ناز کن ،
رودابه نوازش دل،گیسوان رها
زیباست با کلام قدیمی
باز از تو عاشقانه سخن گفتن ،
بردار شانه را … .
شعر دوم:
و تنها یک واژه بر پشت او نشست
که بال هاش به دُور افتاد
در هوای آبی ،
با چرخی چند در آسمان های کوتاه
تا فرود
بر گلبرگ خواب بستر آب
پایان انتظار .
و نیمکت جو کنار شاعر
آغاز شعر با واژه ی سنجاقک
انبوه ناپیدای مداد های رنگی
و انبوه مدادهای رنگی که یر بالای کاغذ سفید
خواهد درخشید … .
شعر سوم:
دلارام ! آرام دل !
همین کلمات جادودر گیسوان جاری توست
جز همین کلاله
دل آتشفشان راسرپوش مباد
که آتش فشان دماوند،همان کلاه برف اوست
نه …!
واژه های جا مانده در دامنه را نگران نباش
که بادهای موافق هنوز نوزیده اند
با این همه زودا که با یاد تو
هجوم کلمات مشتاق را
بر بامخواهمایستاد
که همیشه بادها
پرچم افراشته رابا شوق در میان می گیرند
شعر چهارم:
درست از روی خرده شیشه های شب شکسته
در پگاه انزلی
کلمات آبی،کلمات سپید
دریای زبان
زبان دریا را برداشتیم
و آرام به راه افتادیم
آنقدر آرام
که در منجیل نیزبادی نمی وزید
و سرانجام که پیچ واپسین را
به شتاب از بستر خاکستر گذشتیم
تا دره ی دارآباد
گاهواره ی هوا
و گیلاس های ما
که گنجشک ها را به آواز می خواند
شعر پنجم:
و من هنوز در مهتابی می گریستم
با شراب پرتقالی
بر نهالی تر
که روزگار نگاه به نهال ها گذشته بود
و همچنان با رودهای دنیا می گشتم
از رودساران آمازون تا درختزاران خلخال
و ماهتاب
که آرام آرام از تورهای مه می گذشت
و پریان جنگل را در آیینه ی برهنه می تاباند
تا آنگاه که مورمور نسیم ترم از خود پراند
بیدار در صدای بالای درخت و دریا
و رپ رپ دور موج و ساحل
و گپ گپ نزدیک پروانه و میترا
میترا و آناهیتا،آناهتیا و اهورا
و من و عطا
که با شراب پرتقالی و لبخند گاهگاهی
ماهی می خوردیم
شعر ششم:
میان امشب و فرداست
ساعتی دیگر
که سایه ی او
پنجره ی کوچک سپیده دمان را آفتاب می کند
شادا که پگاهگاه
خانه
باغ آلبالوست
گلهای آتشی که زمستان را آب می کند
پیشواز گنجشک ها را
برخیز و از پنجره خم شو
پس شکیبا باش شاعر عاشق
!که زودش خواهی دید
و در آن دوردست
مرگ پیر را نیز
که به دنبال پاییز می گردد
زیبا باش عاشق شاعر
!که از واپسین بیابان
تا آخرین خیابان
زندگی جوان توست
که می آید
با گیلاس ها و گنجشک ها .
شعر هفتم:
منظومه ،
هم چنان ماهی یک بار
دور می زد
می گشت
شب ژرف بود و ما
در ژرف چاه بودیم
و از ژرف چاه
گاهی در آب ،گاهی در آتش می تافتیم
با واژه های افشان در چاه
از حرف های هوشنگ
یا نوک کلک من ،
آه !
یا حمید یا سپانلو یا سیمین ،
چرخ ستاره ها را می دیدیم
و نیز می شنیدیم از آن ماه
که همواره با نگاهش
در راز ، در سخن بود
و در دور واژه ها
هر جا که جای مکثی داشت پلک می زد ؛
هیچ گاه واژه ایش بر لب نمی گذشت
مگر گاهی
مثل آن گاه کز منظومه ای سخن می گفتم
من که نمی دانستم در کدام کیهان است
و آن ماه می تابید و می گفت :
فردا پگاه نگاه خواهم کرد
تا فردا پگاه
کز پشت میز میز هلالیش
کیهان به کیهان ، شماره به شماره ،
می گشت تا ماه دیگر
کان ماه بی سخن باز پلک می زد
و واژه های افشان
در شعر ما چهار تن
از چاه ، از من
یا از حمید یا سپانلو یا سیمین ،
و ماه های دورترین نیز
از نامدار نومید امید می تراوید
امید
کز سی ماه پیش با خروج از منظومه رفته بود
و در طوس خفته بود
و دیگر
تنها با تصویر خود که به صندلی خالیش می تابید ،
هر ماه در جمع ما به خاطره شرکت می کرد
وان ماه هم
ماهی که با نگاه سخن می گفت هم چنان
و می گفت
منظومه مرا که کیهان به کیهان هر روز در جستجوش بود
در وادی هنوز خواهد یافت
بی این که ما بدانیم
ماه دیگر در ژرف چاه خواهد خوابید
و باز
بر میزبان تاریک به طرف چاه خواهد تابید
او آن منیژه یا ثریا
آن راز و ما
بدر تمام را
بر صدر کلام
همتاب ماه
خواهم دید
و قدر کلام را خواهیم دانست
و با شیده و شراره که آن ها نیز با نگاه سخن می گویند
با کلام سخن خواهیم گفت ؛
در منظومهای که ماهی یک بار
بر قرار خواهد بود
و همچنان بر مدار خواهد گردید
واژگان کلیدی: اشعار محمد حقوقی،نمونه شعر محمد حقوقی،شاعر محمد حقوقی،شعری از محمد حقوقی،یک شعر از محمد حقوقی،شعرهای محمد حقوقی،گلچین زیباترین و بهترین اشعار محمد حقوقی،گزیده اشعار محمد حقوقی،اشعار نو محمد حقوقی.