اشعار مایا آنجلو،شاعر آمریکایی

 

شعر نخست:

زنان زیبا در شگفت اند راز من کجا پنهان شده

من جذاب یا مانند مانکن نیستم

اما هنگامی که به آن ها می گویم

فکر می کنند دروغ است

می گویم : رازم در امتداد بازوانم،در پهنای باسنم

 و در گام های بلندم است و در شکل لبانم

من یک زنم ! فوق العاده

زنی فوق العاده !

من اینم !

به داخل اتاق می روم

به همان سردی که شما مردها می پسندید

در برابر مردی که ایستاده یا زانو زده

مردها در اطرافم جمع می شوند

مانند دسته ی زنبورهای عسل

می گویم : رازم آتش چشمانم است

و در درخشش دندان هایم و رقص کمرم،سرمستی پاهایم

من یک زنم !فوق العاده

زنی فوق العاده !

من اینم

مردها هم در حیرتند که چه چیزی در من می بینند

آن ها تلاش بسیار می کنند

ولی نمی توانند به راز درونم پی ببرند

آن گاه تلاش می کنم نشانشان دهم

باز هم می گویند که نمی بینند

می گویم : رازم در قوس کمرم،آفتاب لبخندم

شکاف سینه ام و ظرافت اندامم است

من یک زنم ! فوق العاده

زنی فوق العاده !

من اینم

حالا می فهمی چرا هیچ وقت سر خم نمی کنم ؟

داد نمی زنم؟قیل و قال نمی کنم یا حتی بلند صحبت نمی کنم ؟

وقتی مرا در حال عبور می بینید باید احساس غرور کنید

می گویم :رازم در تلق تلق پاشنه ام است و در پیچش موهایم

و در کف دستم و در نیازتان به توجهِ من

چون من یک زنم !فوق العاده

زنی فوق العاده !

این منم !!!

“برگردان : بهنود فرازمند”


 شعر دوم:

پرنده ی آزاد بر پشت باد می ‌پرد

و در مسیر رود پرواز می‌ کند

تاهمان مقصد همیشگی

بال هایش در نارنجی نور آفتاب غوطه می‌‌ خوردند

پُردل و بی‌ هراس آسمان را از آن خود می‌داند.

پرنده ی دیگر اما

اسیر قفسی تنگ و تار

نمی بیند هیچ جز بیداد میله‌ ها

بال هایش را چیده‌ اند،پاهایش را بسته ‌‌اند

از این روست که آواز می‌ خواند.

پرنده ی محبوس می‌ خواند و آوازش پر هراس است

هراس از آنچه نشناخته

اما آرزویش را به دل دارد

آواز او را می‌ شود از فراز آن تپه ی دور شنید

چرا که پرنده ی محبوس،آزادی را به آواز می ‌خواند.

پرنده ی آزاد در فکر نسیمی دیگر است

در فکر بادهای مساعد

که از میان آه درختان می‌ گذرند

در فکر کرم های چاقی است

که در چمنزار روشن از خورشید صبح منتظرند

او آسمان را از آن خود می‌داند.

پرنده ی محبوس اما بر سر گور آرزو‌ها می ‌ایستد

سایه‌اش فغان کابوس‌ را فریاد می‌کشد

بال هایش را چیده‌اند، پاهایش را بسته‌‌ اند

از این روست که آواز می‌خواند.

پرنده ی محبوس می ‌خواند

و آوازش پر هراس است

هراس از آنچه نشناخته

اما باز آرزویش را به دل دارد

آواز او را از فراز آن تپه ی دورمی‌شود شنید

چرا که پرنده ی محبوس،آزادی را به آواز می‌خواند.

“برگردان : آزاده کامیار”


  شعر سوم :

ما به شهامت تبعید از شادی خو نگرفته ایم.

جان

در پوسته ی تنهایی چنبره می زند

وقتی که عشق

معبد مقدس رفیعش را ترک می کند

و آگاهی ما را تصرف می کند

برای رها کردن ما از زندگی.

عشق فرا می رسد

و با ترن آن شادی می آید

خاطرات خوش قدیمی،رنج های کهن تاریخی

اگر ما هنوز بی پرواییم

عشق

زنجیر های ترس را از روحمان می گسلد.

 ما از هراسمان جدا می شویم.

در روشنایی سراسیمه ی عشق.

شهامت پیدا می کنیم و ناگهان می بینیم

که عشق تمام هستی مان را هزینه کرده است

و تا همیشه خواهد ماند

هنوز فقط عشق است که ما را رها می سازد.

“برگردان : نسترن وثوقی”


 شعر چهارم:

تو تلخاب می‌نوشی من اشک های تو را

گرچه چشم هایت می‌جنگند برای نگه داشتنشان

فنجانی از دُرد، از علف زهرآگین بنگ ‌دانه

سرازیر در میان پوشال ها.

سینه ی تو گرم،خشم تو سرد و سیاه

شب ها تو خواب می ‌بینی

من ناله ‌هایت را می‌ شنوم، انگار هزار مرگ را می‌ میری

بر تن سیاه و نزار تو که فرود می‌آیند شلاق ها

تو حس می‌کنی باد می ‌وزد

و من صدایش را در نفس های تو می‌ شنوم .

“برگردان : آزاده کامیار”


واژگان کلیدی : اشعار مایا آنجلو،نمونه شعر مایا آنجلو،شاعر مایا آنجلو،شعرهای مایا آنجلو،شعری از مایا آنجلو،یک شعر از مایا آنجلو،شعرهای ترجمه شده به فارسی مایا آنجلو،سروده های برگردان به پارسی مایا آنجلو،شاعر زن آمریکایی،شاعر ایالات متحده آمریکا،شعر شاعر ایالت میسوری،مايا آنجلو،مایا آنگلو.

Maya Angelou،poems،quotes

نویسندگان :
نویسندگان :

امین پیرانی - حامد پیری

نوشته های مرتبط
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها