شعر نخست:
نارنجک می خورم
خمپاره می خورم
ترکش می خورم
مسلسل می خورم
تانک می خورم
جنگ می خورم
جنگ
به به جنگ چه خوشمزه است
آن هم با چاشنی خون ودل و روده وترس
ونمکی که از شوره ی اشک بچه ها
روی لپ های تپل قرمزشان
دانه دانه ته نشین شده وخشک می شود
به به،جنگ چه خوشمزه است!
و پس من
تیر می خورم
تیر
تیر
تیر
تیر
تیر
تیر
ومرگ بالا می آورم.
به به،مرگ چه خوشمزه است!
خصوصآً وقتی که تخم خوردن اش را داشته باشی!
شعر دوم:
خواهرم زنی است خندان
ایستاده رو به دوربین
پشت سرش
برج ها و خانه ی های مسطح مابین
آنتن ها و ماهواره ها و کبوترهای دود گرفته
سرخس های خانگی بی جان
خواهرم زنی است خندان
گاه روی کوچه ای حوالی امیر آباد تیر می خورد و دراز می کشد
می آیند و می برند و در بهشت زهرا دفنش می کنند
گاه زیر پل ها می ایستد
لب هایش را سیاه می کند و نرخ روز را اعلام،
سوار ماشینی می شود که معمولاً راننده اش زشت است
و می رود دور دورها.
گاه روی مبل به گریه می افتد
شاید به خاطر شوهری که نداشته ست
یا بچه ای که نخواهد داشت
خواهرم زنی ست خندان
و همه ی تهران مال اوست
سراغش را می توانی از هرکس و هر جایی بگیری
و بپرسی آخرین بار چه خورده است
چه گفته ست
چه شنیده ست
و در کدام خرابه خوابیده است
و چرا
هروقت تا بلند می شود
دوباره
به زمین می افتد؟
شعر سوم:
موج ها سربازان ارتش مد و ماه اند
وصخره ها
شهروندان بی سپری که سینه هاشان را به گلوله های پی در پی شب
تسلیم کرده اند
جنگ دریایی است که در آن
بچه ها
بی صدا غرق می شوند … .
شعر چهارم:
کسی می داند
که من همیشه باز می گردم
مثل نامه ای بی نشانی و تمبر
کسی می داند
که من همیشه باز می گردم
به همین صندوق پستی
که در جلوی خانه ای سوخته
برای تثبیت همه ی پشیمانی هایم
نصب کرده اند
شعر پنجم:
فرزندم ،
سال دو هزار و پنجاه است
تو هنوز به دنیا نیامده ای .
مادرت شاعر مضطربی بود
که در یک تیمارستان حومه ی شهر تا ابد بستری شد
و هر هفته
پدرت که هرگز با او ازدواج نکرد
دسته گل پژمرده ای می آورد
با برچسب بزرگ حراج
روی زرورق هایش .
فرزندم ،
تو هنوز نمی دانی
جنگ چیز خوبی نیست .
مثلا وقتی بچه بودیم و بمب ها
به خطوط مرزی شهر می رسیدند
پیش از آنکه منفجر شوند
صدایی در گوشمان می گفت:
“اشهد ان لا اله الا الله”
آن وقت
من هنوزم خدای رحمان و رحیم تو را
تا حدودی دوست می داشتم .
فرزندم ،
سال دو هزار و پنجاه است .
تو خط اول جبهه نیستی ،
تو پشت کنکور نمانده ای ،
تو از مرزها فرار نکرده ای تا پناهنده شوی ،
تو به شیشه معتاد نگشته ای ،
تو مهاجری نیستی که زبان دومت را
پیش از آن که یاد بگیری،فراموش کنی .
تو مجری خبرهای ماهواره نیستی ،
تو شاخص های سهام و ارز را نمی دانی ،
تو هنوز به دنیا نیامده ای
و هرگز به دنیا نخواهی آمد
جای شکرش باقی است
که یکی از ما نمی داند
فلسفه چیست؟اخلاق چیست؟
امپریالیسم چیست؟کمونیسم چیست؟
و چرا سقط جنین این همه درد دارد .
جای شکرش باقی است
سال دو هزار و پنجاه است
اداره ی ثبت احوال را تعطیل کرده اند
و تو هرگز نامی نداشته ای .
واژگان کلیدی: اشعار لیلا فرجامی،نمونه شعر لیلا فرجامی،شاعر لیلا فرجامی،شعرهای لیلا فرجامی،یک شعر از لیلا فرجامی،شعری از لیلا فرجامی،شعر نو لیلا فرجامی،شعر کوتاه لیلا فرجامی.