اشعار فصیحی هروی

 

شعر نخست:

چشم تو را ز مستی ناز آفریده اند

زلف تو را ز عمر دراز آفریده اند

مشنو نوای ناله ی ما،کاین ترانه

از شعله ی گوش گداز آفریده اند

ابروی دوست بین و بر آن جان نثار کن

کاین قبله را نه بهر نماز آفریده اند

کبکم،ولیک سینه ی بی طالع مرا

بعد از شکست چنگل باز آفریده اند

رشک سبک عنانی دل می کشد مرا

کش چون نسیم،بیهده تاز آ،ریده اند

شمعیم و خوانده ایم خط سرنوشت خویش

ما را برای سوز و گداز آفریده اند


  شعر دوم:

چون عدم از بر عالم برخاست

به هم آغوشی من غم برخاست

هر کجا صبح زدم چتر مراد

شام از آن نوحه ی ماتم برخاست

خواب با دیده ی بدبختم نیست

رسم آسایش از آن هم برخاست

درد جامم به جهان افشاندند

شعله ی شوق ز عالم برخاست

کشته ی خنجر شوقت در حشر

همه تن روح مجسم برخاست

قصه ی درد فصیحی گفتند

شیون از عالم و آدم برخاست


 شعر سوم:

کی ز ماتم خانه ی ما دود افغان برنخاست؟

کی غم از بالین ما با چشم گریان برنخاست؟

در زمین سیل خیز دیده ی گریان ما

کی نشست اشکی که چون برخاست،طوفان برنخاست؟

صد نسیم آمد ز مصر و بوی پیراهن رساند

ناتوانی بین،که گردی از بیابان برنخاست

ذوق بی سامانیم هر چند بر بالین نشست

این سر آشفته بخت از خواب سامان برنخاست

شکر فیض نوبهار غم، فصیحی ! چون کنم؟

کز گلم یک سبزه بی چاک گریبان برنخاست


شعر چهارم :

می آید از سیر چمن،آهم گلستان در بغل

یاس و تمنا در نفس،امید و حرمان در بغل

زان سان که طفلان در چمن،دزدند گل از باغبان

آهم کند گل های داغ از سینه پنهان در بغل

من در سجود بت،ولی لبریز استغفار دل

دامان ز نعمت موج زن،دریای کفران در بغل

از چین زلفی می رسم سودایی و آشفته سر

یک کعبه بت در آستین،یک دیر ایمان در بغل

داغم،ولی از وصل من نشکفت آغوش دلی

روزی مگر گیرد مرا تابوت خندان در بغل


شعر پنجم:

وقت غم خوش کآتش از باغ و بهارش چیده ایم

یک گلستان داغ از هر نوک خارش چیده ایم

یک تبسم،غنچه ی امید ما نوبر نکرد

گویی از گلزار،پیش از نوبهارش چیده ایم

نعمت دشت محبت را فرام چون کنیم؟

ما که داغ از برگ برگ لاله زارش چیده ایم

این گل سیراب یعنی دیده،دایم خرم است

گویی از گلزار رخسار نگارش چیده ایم

لاله ی دل را فصیحی ! ز ابر رحمت تازه دار

کز زمین غم برای یادگارش چیده ایم


شعر ششم:

جنون از داغ رسوایی چو آراید گلستانم

نگنجد چاک از شادی در آغوش گریبانم

گر از من دلگرانی،تا توانی ناله ام مشنو

که من درد دلم در ناله های خویش پنهانم

متاع کاسدم،شیدایی ناز خریداران

اگر در کعبه ام،کفرم و گر در دیرم ایمانم

ز غیرت دیده بستم ولی از شوق دیدارش

گل نظاره می روید ز شاخ خشک مژگانم

من آن اشکم که عمری بر سر مژگان گره بودم

کنون دیری است تا بیهوده سرگردان دامانم

نه پای شانه ای بوسیدم و نه دامن بهادی

فصیحی ! زلف معشوقم که بی موجب پریشانم


 شعر هفتم:

چون نعش من برند برون از سرای من

محنت،برهنه پای دود در قفای من

من ذره ای سرشته ز هیچم،نه آفتاب

تا پوشد این خرابه،سیه در عزای من

در دوزخ افکنید به حشرم که کرده است

با استخوان سوخته عادت،همای من

آن کعبه ام که خشت و گلم حسن می کشید

روزی که می نهاد محبت،بنای محبت

می نوش و شاد زی که زند خنده بر بهشت

دوزخ ز یک تبسم عفو خدای من

باری تو خود به کعبه فصیحی ! برو که هست

موج سراب هستی من،بند پای من


شعر هشتم:

بهشت را چه کند با غم آرمیده ی او

ز دوزخ از چه هراسد فراق دیده ی او

من و سجود بت،از ایزدم مترسانید

من آفریده ی عشقم،نه آفریده ی او

شهید عشق تو را راه کعبه ی مقصود

کسی نشان ندهد جز سر بریده ی او

به حرف میوه فریبم مده،که نیست مرا

امید سایه هم از نخل نورسیده ی او

چنان گداخت فصیحی ز ضعف شام فراق

که تاب نور ندارد چراغ دیده ی او


واژگان کلیدی: اشعار فصیحی هروی،نمونه شعر فصیحی هروی،شاعر فصیحی هروی،شعرهای فصیحی هروی،شعری از فصیحی هروی،یک شعر از فصیحی هروی،غزل فصیحی هروی،غزلیات فصیحی هروی،غزل های فصیحی هروی،غزلی از فصیحی هروی،اثری از آثار فصیحی هروی،شعری از دیوان فصیحی هروی،سروده های عاشقانه فصیحی هروی،شعر شاعر سبک هندی،شعر سبک اصفهانی.

نویسندگان :
نویسندگان :

امین پیرانی - حامد پیری

نوشته های مرتبط
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها