شعر نخست:
من در قلبم
مثل جعبه ای که از پُری درش بسته نمیشود
تمام جاهایی که بوده ام
تمام بندرهایی که به آنها رسیدهام
تمام منظره هایی که از پنجرهها و دریچه ها
یا در پستوها در رویا دیدهام را
جا دادهام
همه چیز، به اندازه ی همه چیز
و این بسیار کمتر است از آرزوهایم.
“مترجم: نفیسه نواب پور”
شعر دوم:
روشن است که خسته ام
زیرا آدمیان در جایی باید خسته شوند
از چه خسته ام، نمی دانم
دانستنش به هیچ رو به کارم نیاید
زیرا خستگی همان است که هست
سوزش زخم همان است که هست
و آن را با سببش کاری نیست
آری خسته ام
و به نرمی لبخند می زنم
بر خستگی که فقط همین است
در تن آرزویی برای خواب
در روح تمنایی برای نیندیشیدن
شعر سوم:
بهار که بازمیگردد
شاید دیگر مرا بر زمین بازنیابد
چقدر دلم می خواست باورکنم بهار هم یک انسان است
به این امید که بیاید و برایم اشکی بریزد
وقتی میبیند تنها دوست خود را از دست داده است
بهار اما وجود حقیقی ندارد
بهار تنها یک اصطلاح است
حتی گل ها و برگ های سبز هم دوباره بازنمیگردند
گل های دیگری می آیند و برگ های سبز دیگری
همچنین روزهای ملایم دیگری
هیچ چیز دوباره بازنمیگردد
و هیچ چیزی دوباره تکرار نمیشود
چرا که هر چیزی واقعی است.
“مترجم: نفیسه نواب پور”
واژگان کلیدی: اشعار فرناندو پسوا،شاعر فرناندو پسوا،نمونه شعر فرناندو پسوا،شعرهای فرناندو پسوا،شعری از فرناندو پسوا،یک شعراز فرناندو پسوا،اشعار برگردان به پارسی فرناندو پسوآ،شعرهای ترجمه شده به فارسی فرناندو پسوا،شاعر پرتغالی زبان،شاعر کشور پرتغال،شاعر نویسنده منتقد و مترجم اهل کشور پرتغال.
Fernando António Nogueira Pessoa،Fernando Pessoa،quotes،poems