اشعار علی شفاعت پناهی

 

شعر نخست:

 

خوابم  نمی آید  ولی  انگار می آید

 تا چشم می بندم  دمی ، آوار می آید

او خاطراتش را درون من پراکنده است

از پشت در یا نه که از دیوار می آید!

من را هجوم خاطراتش،من،منِ تنها

من  بی تفاوت  از سر ناچار می آید 

لم می دهد به مبل ، چشمانش که روی هم

از ضبط صوتش  هم صدای  تار می آید

آواز گرم  گل نراقی  و  سرانگشتاش 

 بر  دسته  مبلش با  تم  گلنار  می آید

من با توام! من عاشقت! دیوانه ام! هستم!

وقتی که یادش  میکنی  هر بار می آید 

این جمله ها با لحن خاصش توی ذهن من

لحنی  که  هم  پای  صدای سار می آید

او دوستم دارد؟ ندارد؟ نه مهم این نیست

 وقتی  که  با  عشقش  غم  بسیار می آید

اینجا هوا سرد و  دلم  تنگ است اما  او

وقتی  که  تنها  می شود  انگار  می آید

 


شعر دوم:

مانند  شاگرد کلاس اول  انگاری
تو دوست می داری مرا تا چند بشماری؟
من می پرم از چشم تو تا عمق بودن ها
می ریزد از چشمان تو حس وفاداری
هر شب برایت عاشقانه شعر می خوانم
مانند رمان های عشق کوچه بازاری
می خواهم از موهای تو خود را بیاویزم
مثل ضریحی سبز در اوج گرفتاری!
من آرزو کردم دلم جای شما باشد
من باشم و تو باشی و یک چاردیواری
دیگر تو را من توی کوچه … نه! نمی بینم
تو نیستی دیگر ولی … شاید که بیماری
شاید دلت پیش کسی دیگر گرفتار است
می گیرد از این فکر قلب من عزاداری
دیوانه ات هستم… همیشه منتظر،هر جا
هستی به یاد من؟… اگر هستی بگو: آری

واژگان کلیدی:اشعار علی شفاعت پناهی،نمونه شعر علی شفاعت پناهی،غزل علی شفاعت پناهی،غزلیات علی شفاعت پناهی،غزل های علی شفاعت پناهی،شعرهای علی شفاعت پناهی،شاعر علی شفاعت پناهی،شعری از علی شفاعت پناهی،یک شعر از علی شفاعت پناهی.

نویسندگان :
نویسندگان :

امین پیرانی - حامد پیری

نوشته های مرتبط
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها