شعر نخست:
یاد ایامی که هر دم با منت پیغام بود
شهد مضمون حدیث دلکشت در کام بود
دم به دم،ساعت به ساعت از نوید نامه ات
طرف گلزار خیال من بهار ایام بود
از کلامت “واصبر واتفسیر” می کردم مدام
اضطراب مرغ دل در حلقه ی آرام بود
می کشیدم صید عشرت را به قلاب خطت
پیچ و تاب موج مکتوبت کمند دام بود
نکهت رمز سواد نامه از انشای تو
در دماغ خشک مغزان روغن بادام بود
داشتم سامان مستی از کشاد معنی ات
مطلع مهر نشانم از در و از بام بود
طغرل از مضمون استغناش اکنون پخته است
باغبان گلشن لطفش همانا خام بود
شعر دوم:
غم تو تا نفس باقی است،با من هر نفس بادا
به جز روی گلت دیگر به چشمم خار و خس بادا
خیالم در شب زلفت رود ناگه به عیاری
به شهرستان حسنت نرگس مستت عسس بادا(۱)
چو فرزین مهره ی عشق تو را هر کس که کج بازد(۲)
اگر شهرخ بود،صد فیل او زیر فرس بادا(۳)
به راه عشق بندد ساربان شوق من محمل
قماش ناله ی دل،ناقه ی او را جرس بادا
فلک روزی مبادا سازد از بند غم آزادم
کمند حلقه ی زلف تو آن دم دادرس بادا
اگر خورشید در پیشت زند لاف از دم خوبی
به گوش مرغ عنقا،هم چو آواز مگس بادا(۴)
ز باغ نظم طغرل جز گل مدح تو گل چیند
جزای او به صد خواری چو بلبل در قفس بادا
شعر سوم:
نزهت کویت بَرَد رونق گلزار را
شهره ی حسنت دَرَد پرده ی اسرار را
زخم فراق تو را هیچ به غیر اجل
چاره نباشد دگر بنده ی ناچار را
بیند اگر برهمن طره ی شبرنگ تو
از خم زلفت کند حلقه ی زنار را(۵)
نغمه ی شوقت کند پرده ی مضراب غم
از بم و زیر جنون،زیر و بم تار را
مسند کوی توراست رتبه ی اورنگ جم
کرد قضا قسمتم سایه ی دیوار را
مردنم از رشک به باد صبا گر کند
محرم خاک درت دیده ی اغیار را
باد تو را آفرین طغرل رنگین سخن
بلبل گویا تویی گلشن اشعار را
شعر چهارم:
از هجوم اشک بر دریا گذر داریم ما
ریشه ی نخل امید از چشم تر داریم ما
بس که باشد جنس ما را گرمی بازار غم
گوئیا دکانی از سنگ شرر داریم ما
رهروان عشق را زاد دگر در کار نیست
توشه ای در راهش از خون جگر داریم ما
ساز قانون محبت را نباشد زیر و بم
در طریق عشق دائم پا ز سر داریم ما
دوش در بزم ادب بودیم سرمست از طرب
کز خمار باده اکنون درد سر داریم ما
دیده ی ما از غبار سرمه دامنگیر شد
توتیا از خاک پایش در نظر داریم ما
غنچه سان جمعیت دل ها ز دلبر داشتیم
دلبر ما رفت از دل،کی خبر داریم ما؟
آن قدر آماده ی شهد معانی کرده ایم
بند در بند سخن از نیشکر داریم ما
کفر باشد در سلوک عشق،عیب عاشقان
کی ز تیر طعنه ی زاهد حذر داریم ما؟
طغرل آسان کی بود غواصی بحر سخن
سر به جیب فکر از بهر گهر داریم ما
شعر پنجم:
گر خرامد آن پری رو جانب گلزارها
شور محشر می شود در کوچه و بازارها
هر نفس در خانه ی دل،نقش تصویرش بود
با پری هائل نمی گردد درو دیوارها
گردی از خاک کف پایش به هنگام وصال
بهر دفع نبض هجران می کنم تومارها
در طریق عشق جز وحشت نمی باشد دلیل
این سخن را من شنیدستم ز مجنون بارها
از شمیم حلقه ی گیسوی عنبرسای او
اهرمن را بگسلد اندر میان زنارها
نیست خوبان جهان را چون لبش خوبانی ای
دیده ام خوبان عالم را ولی بسیارها
خال مشکین بر رخش دیدم،تعجب آمدم
کش بود صحن حرم منزلگه کفارها
یاد جعد طره اش در گردنم دامی بود
چون طناب خیمه اندر گردن مسمارها(۶)
حل نگردد عقده های این معما در دلت
در سواد زلف او باشد بسی اسرارها
هیچ در ملک جهان طغرل نمی باشد چنین
کش برند از عاشقان دل این چنین دلدارها
شعر ششم:
چند روزی در جهان ای عمر مهمانی بس است
از حصول مدعا آه پشیمانی بس است
آرزوی جاه داری گر ز نقش اعتبار
یاد تعمیر خیالت خانه ویرانی بس است
گشتی از درس کمال امروز غافل مر تو را
همچو یبروج الصنم یک نام انسانی بس است
چند گویی کز تعلق های امکان بگذرم
بگذری گر از جهان یک دامن افشانی بس است
گیر در راه طلب از نقش پای او سبق
مر تو را آیینه سان یک چشم حیرانی بس است
کجا خواهی کز آشفتن به جمعیت رسم
از تصورهای زلفش یک پریشانی بس است
گر همی خواهی که اسپ خویش را فرزین کنی
در بساط نرد غم یک دانه گردانی بس است
دوش از سیب زنخدانش گرفتی بهره ای
از لب لعلش تو را امروز خوبانی بس است
تا به کی گویی که خوانم دفتر عشاق را
از کتاب محنتش یک سطر اگر خوانی بس است
کعبه بیت الله فکر مرا طغرل کنون
از شکار صید معنی ها یکی بانی بس است
شعر هفتم:
قامت دلجوی او سرو گلستان کیست؟
عارض تابان او شمع شبستان کیست؟
گر نبود تیر او سوی منش دم به دم
بر دل مجروح من ناوک پیکان کیست؟
باد صبا می برد قافله بر قافله
سلسله ی مشک را زلف پریشان کیست؟
خنده به گل می زند وقت تماشا به باغ
غنچه ی لعل لبش از چمنستان کیست؟
دوش به خاک درش ناله زدم هم چو نی
هیچ نگفت آن صنم یک قلم افغان کیست
گر نه به دشت جنون راهنورد توام
این همه در پای من خار مغیلان کیست؟
پیر شدم از غمش خط براتم نداد
سبزه ی خضر لبش از خط ریحان کیست؟
رشک برد از حسد طوطی هندوستان
طغرل شیرین سخن از شکرستان کیست؟
شعر هشتم:
آمد و در پیش من،از ناز جولان کرد و رفت
خاطرم را هم چو زلف خود پریشان کرد و رفت
بس که سیلاب سرشکم آمد از جوش غمش
قصر بنیاد دلم را سخت ویران کرد و رفت
دوش دیدم در چمن از ناز او را جلوه گر
دست ما را اندر گریبان گل به دامان کرد و رفت
بودم ایمان اگر چه در پیغمبر حسنش ولی
کفر زلفش آمد و تاراج ایمان کرد و رفت
دیشب از لعل بدخشان شد حکایت لعل او
خنده ای از ناپسندی در بدخشان کرد و رفت
برقع از رخ برفکند و چهره ی خود را نمود
طاقت و صبر و قرارم بر دو سامان کرد و رفت
کرد با نیم نگه جان مرا از تن برون
مشکل سخت مرا بسیار آسان کرد و رفت
تا به عرض جلوه آمد در چمن روی گلش
بلبل شوریده را در باغ نالان کرد و رفت
ای خوشا طغرل که بیدل می سراید مصرعی
((خانه ی دل در سر ره بود،ویران کرد و رفت))(۷)
شعر نهم:
بت نامهربانم کی ز حال من خبر دارد
ز مهرش نگذرم یک ذره گر از من گذر دارد
روم هر دم به یاد آتش رخساره اش از خود
شکست رنگ من آهنگ پرواز شرر دارد
خوشم چون شانه از مضمون فکر تام گیسویش
که دامان خیالم رتبه ی جیب سحر دارد
به راه انتظارش بسته ی محمل ناقه ی هوشم
پریدن های رنگم ساز آهنگ سفر دارد
به بزم وصل او شد جوهر دل عرض خاموشی
به جز حیرت دگر آیینه ی ما کی هنر دارد؟
به یک نیم نگه از نرگس شوخش مشو ایمن
که قانون طلسمش ساز نیرنگ دگر دارد
ببین آهنگ بال افشانی صید محبت را
که از ذوق تپیدن بسمل او بال و پر دارد(۸)
به کوه از تلخی هجران،چه غم فرهاد محزون را؟
صدای تیشه اش چون نی ز شیرینی شکر دارد
پریشانی نسازد کم سر مو خاطر جمعش
اگر مجنون خیال زلف لیلی بیشتر دارد
ز مهر عارض زلفش مرا این شبهه روشن شد
که گر صد شام نومیدی است امید سحر دارد
خوشا از مصرع سلطان او رنگ سخن طغرل
((تو اکنون ناله کن بیدل که آهنگ اثر دارد))(۹)
شعر دهم:
یار به من باز جفا می کند
ترک مدارا و وفا می کند
می زندم گر چه به تیر نگه
رحمت و بی رحمی ما می کند
می کشدم هر نفسی چند بار
شکر که این ظلم مرا می کند
چشم من افتد به رخش در نماز
دست به رو بهر دعا می کند
جانب مسجد گذرم از قضا
هم چو نمازم که ادا می کند
گر چه دل از زخم جفایش پر است
لعل لبش باز دوا می کند
خواهم اگر بوسه کنم نقش پاش
از پس خود شور به پا می کند
پرده ی ساز غم او از فراق
نغمه ی عشاق نوا می کند
طغرل روحم به حریم درش
دم به دم از شوق هوا می کند
شعر یازدهم:
ای ز صبح عارضت شرمنده در گلزار،گل
پیش رخسارت بود امروز جای خار،گل
سوی گلشن ای بهار ناز،بی پروا خرام
کز نگاهت می کند از هر در و دیوار گل
در گلستانی که یاد شعله ی دیدار توست
بشکفد هر لحظه از فریاد موسیقار گل(۱۰)
کس نمی بیند کنون در چارسوی اعتبار
جز حدیث آن گل روی تو در بازار گل
تا به رخسار تو شد آیینه ی گلشن دچار
می کند تعظیم رویت در چمن ناچار گل
دامن زلفت به رخ پیچیده زان رو بشکفد
برهمن را هر زمان در گردن از زنار گل
گر ز مرآت رخت عکسی فتد ناگه در آب(۱۱)
سرو جای برگ آرد بر لب جوبار گل
پنج نوبت می زند اندر چمن از شش جهت
عارض و رخسار و لعل و خنده ات از چار گل
گر کشد هر کس ز تصویر جمالت یک رقم
بشکفد ا پنجه اش تا حشر چون گلزار گل
آفرین بر مصرع بیدل که طغرل گفته است
((حیف باشد جز دل عاشق به دست یار گل))(۱۲)
شعر دوازدهم:
حجاب از رخ فکن دلبر که زارم
مرا مگذار اندر انتظارم
بگیر از روی ماهت برقع ناز
که دور از نور رخسارت به نارم
یکی سرگشته ام در دشت عشقت
ز تیر یک نگاهت دل فگارم
چنار آسا فروزم اتش از دل
ز سوز محنت و اندوه یارم
به جای شهد نوشم زهر غم را
میان اهل عالم خوار و زارم
الا ای شوخ بی پروا نگاهی
به سوی من نما امیدوارم
ندانم باعث جبر و جفایت
به طغرل چیست ای زیبا نگارم؟
شعر سیزدهم:
یاد ایامی که سوی ما خرامی داشتی
با کف از میخانه ی الطاف،جامی داشتی
از بهار عارضت نظاره ام می چید گل
چون نگه در خانه ی چشمم مقامی داشتی
انجمن آرای بزم ما حدیث وصل بود
حیف گفتاری که زان شکر به کامی داشتی
از طریق و شیوه ی عهد و وفا گشتی برون
با مروت ! بین خوبان گر چه نامی داشتی
مژده و پیغام قاصد بود انفاس مسیح
از لب جانبخش با ما گر پیامی داشتی
خاص بود مر عام را و عام بود مر خاص را
از نوازش ها که لطف خاص و عامی داشتی
کلبه ی ما طغرل از خورشید پرتو می زند
سوی این کاشانه گویا سیر بامی داشتی
شعر چهاردهم:
ای فلک ! داد از جفایت،در چه حالم کرده ای؟
راست بودم چون الف،مانند دالم کرده ای
آخر ای گردون،زدی سنگ ملامت بر سرم
زیر پای بی شعوران پایمالم کردی
از چه رو ای چرخ چون من اعتبارت دور باد
قرعه ی بی اعتباری ها به فالم کرده ای
از تو ای ناهید گفتارم نوای تازه داشت
وز حسد ای چرخ چون یعقوب لالم کرده ای
عاقبت کار تو گر این بود ای گردون دون
از چه رو در روز ازل قسمت کمالم کرده ای؟
ای سپهر بی مروت ! این کدامین شیوه است؟
ناله می سازم ز دستت تا چو نالم(۱۳) کرده ای
بود در آیینه ی من عکس صد معنی دچار
زنگ غم بر روی مرات خیالم کرده ای
روزگاری بُد که می دادم به چیزی من نوال(۱۴)
خون حسرت ای فلک آخر نوالم کرده ای
همدمانم ناکسان غول و از دانش تهی
صحبت دانشوران امر محالم کرده ای
در هوای موشکافی طغرلم پر می زند
تا تو ای گردون مرا دور از وصالم کرده ای
واژگان دشوار: ۱-عسس:جمع عاس،شبگرد،پاسبان،گزمه .۲-فرزین:مهره ای از شطرنج که به منزله ی وزیر است. ۳-فرس:اسب. ۴-عنقا:سیمرغ،مرغ افسانه ای. ۵-زنار:رشته ای متصل به صلیب که مسیحیان به گردن خود آویزند،کمربندی که زرتشتیان به کمر بندند،کمربندی که ذمیان نصرانی در مشرق زمین بر کمر می بستند تا بدین طریق از مسلمانان ممتاز شوند. ۶-مسمار:میخ. ۷-این مصراع از بیدل دهلوی است. ۸-بسمل:حیوانی که آن را ذبح کرده باشند وجه تسمیه اش ان است که در هنگام ذبح بسم الله گویند،شخصی که بردبار باشد را نیز گویند. ۹-این مصراع از بیدل دهلوی است. ۱۰-موسیقار:سازی که اروپاییان آن را فلوت پان گویند و به ساز دهنی معروف است،مرغی است افسانه ای که در منقارش سوراخ ها دارد و از هر سوراخ صدایی متفاوت بیرون می آید. ۱۱-مرات:آیینه. ۱۲-این مصراع سروده ی بیدل دهلوی است. ۱۳-نال:نی که با آن نوازند،نی که میان آن تهی باشد. ۱۴-نوال:بهره،نصیب.
واژگان کلیدی: محمد نقیب خان طغرل احراری،اشعار طغرل احراری،نمونه شعر طغرل احراری،شاعر طغرل احراری،شعرهای طغرل احراری،شعری از طغرل احراری،یک شعر از طغرل احراری،غزل طغرل احراری،غزلیات طغرل احراری،غزل های طغرل احراری،غزلی از طغرل احراری،یک غزل از طغرل احراری،شرح لغات سخت و مشکل اشعار طغرل احراری،معنی و معنای کلمه ها در شعر طغرل احراری،شعرهایی از دیوان طغرل احراری،اثری از آثار طغرل احراری،گزیده گزینه گلچین اشعار طغرل احراری،بهترین و زیباترین اشعار ناب و عاشقانه طغرل احراری.،شاعر متولد تاجیکستان،شاعر تاجیک،شاعر تاجیکی قرن نوزده و بیست میلادی.