اشعار طغرای مشهدی

 

شعر نخست:

 

سرجوشِ داغِ لاله به جوشم نمی رسد

فریاد بلبلان به خروشم نمی رسد

 در کوچه باغ شوق ز بس می دوم

آوازِ پایِ خویش به گوشم نمی رسد

 تا بر کدوی می نخورد سنگ حادثات

گرد زیان به دامن هوشم نمی رسد

 گوش دلم به هاتفِ مینایِ دلم است

الهام زاهدان به سروشم نمی رسد

 یکسان به خاک میکده گردیدم و هنوز

دست سبوی باده،به دوشم نمی رسد

 ((طغرا)) ز گوشمال غم آگه نمی شوم

تا پیچشی به حلقه ی گوشم نمی رسد

 


شعر دوم:

 

ماندم از بس که به غربت،وطن از یادم رفت

در قفس بس که نشستم،چمن از یادم رفت

 نه سمن زان چمنم ماند به خاطر،نی سرو

سرو گردید فرامُش،سمن از یادم رفت

 چون گریبان تآسف ندرم لاله صفت؟

سوسنی جامه ی گل پیرهن از یادم رفت

 بالِ پروانگی ام دور نشین ماند ز شمع

عجبی نیست اگر سوختن از یادم رفت!!

 غربتم گفت:مگو روی وطن خواهم دید

بازگشتن چو درین آمدن از یادم رفت

 نامه ی شوق،به نام که نمایم تحریر؟

اسم یاران چو ره انجمن از یادم رفت

 با دو صد فکر نیاید به زبانم یک حرف

بس که در کنج خموشی،سخن از یادم رفت

 من که چون پسته ندارم خبری از لب خود

چون نگویم که زبان و دهن از یادم رفت؟

 کرد((طغرا))چو حکایت ز کدورتگهِ هند

غم ایران چو نشاط دکن از یادم رفت

 


شعر سوم:

 

در مدرسه ی عشق به نادانی من کو؟

آشفته دماغی به پریشانی من کو؟

 در غمکده ی دهر،غم افتاده فراوان

لیکن چو غم بی سرو سامانی من کو؟

 در مصر،عزیزان وطن را نکند یاد

بویی ز وفا یا مه کنعانی من کو؟

 مهمان خودم کرد قضا،لیک به خواری

جز دامن من،سفره ی مهمانی من کو؟

 گفتی که پریشان شده ای نیست چو زلفم

با زلف تو،سامان پریشانی من کو؟

 


 شعر چهارم:

 

آن مرغ بی نواییم کز آشیانه ی ما

صد کوچه باغ راه است،تا آب و دانه ی ما

 ما شعله ایم،لیکن پیش کسان ز تمکین

ساکن چو آتش می،باشد زبانه ی ما

 با آن که هر فسانه،خواب آورد به دیده

از دیده می برد خواب،دایم فسانه ی ما

 ابنای جنس ما را،چون مهره های شطرنج

از بهر جنگ آرد،دوران به خانه ی ما

 


شعر پنجم:

 

شورشی از های های گریه می خواهد دلم

یک نمکچش از صدای گریه می خواهد دلم

 زیستن بی گریه دشوار است بر اربابِ درد

زندگی تا انتهای گریه می خواهد دلم

 سرکشی دارد ز چشم اشکبارم هر نفس

ناله را زنجیر پای گریه می خواهد دلم

 دل به چندین دانه  اشک از دیده ام راضی نشد

خرمنی در آسیای گریه می خواهد دلم

 رهنمای خنده چون ساغر مرا دلچسب نیست

همچو مینا،رهنمای گریه می خواهد دلم

 گر نباید آب از سرچشمه پی در پی،چه حظ؟

گریه دایم از قفای گریه می خواهد دلم

 


 شعر ششم:

 

یاد ایامی که ما هم دستگاهی داشتیم

بهر پای اندازِ جانان،اشک و آهی داشتیم

 در نشاط آبادِ قسمت،از صف مینا و جام

بهر دفع غم،ز هر جانب سپاهی داشتیم

 آن سعادت را چه پیش آمد که در صحن چمن

گل ز سر می رُست اگر پا بر گیاهی داشتیم

 یارب آن اختر چه شد،کز دولت تآثیر او

چون فلک در برج قصر خویش،ماهی داشتیم


واژگان کلیدی: اشعار طغرای مشهدی،نمونه شعر طغرای مشهدی،طغراء مشهدی،شعری از طغرای مشهدی،شاعر طغرای مشهدی،یک شعر از طغرای مشهدی،غزل طغرای مشهدی،غزلیات طغرای مشهدی،شاعر طغرای مشهدی،غزل های طغرای مشهدی،اشعار عاشقانه ی طغرای مشهدی،طغرا مشهدی،غزل ناتمام طغرای مشهدی،گلچین زیباترین و بهترین اشعار طغرای مشهدی،اثری از آثار طغرای مشهدی،شعری از دیوان طغرای مشهدی،گزیده غزلیات طغرای مشهدی.

نویسندگان :
نویسندگان :

امین پیرانی - حامد پیری

نوشته های مرتبط
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها