اشعار شهیار قنبری

 

شعر نخست:

مرا ببخش بی‌بی بی‌ من

مرا ببخش قندک روشن

مرا ببخش لاله ی شیشه

مرا ببخش شعر همیشه

من از تو با همه گفتم که گریه بگیرم

من از تو با تو نگفتم که در تو بمیرم که در تو بمیرم

ابری نباش بی‌بی آبی

بپوش امشب رخت آفتابی

گریه نکن بی‌بی بی‌دل

نبض من باش موج بی‌ساحل

مرا ببخش اگر تو را به باد سپردم

اگر تو را به اوج ترانه نبردم

مرا ببخش اگر رفیق و یار نبودم

مرا ببخش اگر که ماندگار نبودم

مرا ببخش بی‌بی بی‌ من

مرا ببخش قندک روشن

مرا ببخش لاله ی شیشه

مرا ببخش شعر همیشه

من از تو با همه گفتم که گریه بگیرم

من از تو با تو نگفتم که در تو بمیرم که در تو بمیرم

مرا ببوس بی بی بی لب

مرا ببر تا لب امشب

مرا بخوان بی بی بی ساز

مرا برقص تا ته آواز

مرا ببخش اگر تو را به باد سپردم

اگر تو را به اوج ترانه نبردم

مرا ببخش اگر رفیق و یار نبودم

مرا ببخش اگر که ماندگار نبودم

مرا ببخش اگر تو را به شعر شکستم

در مرگ برگ اگر چه به گریه نشستم

مرا ببخش اگر که دریاوار نبودم

ببخش اگر که خانه نگهدار نبودم

مـــرا بـبـخـش !


شعر دوم:

روز پاییزی میلاد تو در یادم هست

روز خاکستری‌ سرد سفر یادت نیست

ناله‌ی ناخوش از شاخه جدا ماندن من

در شب آخر پرواز خطر یادت نیست

تلخی‌ فاصله‌ها نیز به یادت مانده‌ ست

نیزه بر باد نشسته‌ ست و سـپر یادت نیست

خواب روزانه اگر درخور تعبیر نبود

پس چرا گشت شبانه، در به در یادت نیست؟

من به خط و خبری از تو قناعت کردم

قاصدک، کاش نگویی که خبر یادت نیست

عطش خشک تو بر ریگ بیابان ماسید

کوزه‌ ایی دادمت ای تشنه، مگر یادت نیست؟

تو که خودسوزی هر شب‌پره را می‌فهمی

باورم نیست که مرگ بال و پر یادت نیست

تو به دلریختگان چشم نداری، بی‌دل

آنچنان غرق غروبی که سحر یادت نیست


شعر سوم:

آبی دریا قـدغن،شوق تماشا قدغن

عـشق دو ماهی قـدغـن،با هـم و تـنها قـدغن

برای عــشق تازه ، اجازه بی اجازه

پچ پچ و نجوا قدغن،رقص سایه ها  قدغن

کشف بـوسه ی بی هوا به وقـت رویا  قدغـن

برای خواب تازه،اجازه بی اجازه

در این غربت خانگی بگو هرچی باید بگی

غزل بگو به سادگی بگو زنده باد زندگی

برای شعر تازه،اجازه بی اجازه

از تو نوشتن  قدغـن ، گلایه کردن  قـدغن

عطر خوش زن  قـدغـن ، تـو قدغن،من قدغن

برای روز تازه ، اجازه بی اجازه


شعر چهارم:

حرف

اگه سبزم اگه جنگل

اگه ماهی،اگه دریا

اگه اسمم همه جا هست

توی لب ها،تو کتاب ها

اگه رودم رود گنگ ام

مث بودا اگه پاک

اگه نوری به صلیب ام

اگه گنجی زیر خاک

واسه تو قد یه برگم

پیش تو راضی به مرگم

اگه پاکم مث معبد

اگه عاشق مث هندو

مث بندر واسه قایق

واسه قایق مث پارو

اگه عکس چهل ستون ام

اگه شهری بی حصار

واسه ارش تیر اخر

واسه جاده یه سوار

واسه تو قد یه برگم

پیش تو راضی به مرگم

اگه قیمتی ترین سنگ زمینم

توی تابستون دست های تو برفم

اگه حرف های قشنگ هر کتابم

برای اسم تو چند تا دونه حرفم

اگه سیلم پیش تو قد یه قطره

اگه کوهم پیش قد یه سوزن

اگه تن پوش بلند هر درختم

پیش تو اندازه ی دکمه ی پیرهن

اگه تلخی مث نفرین

اگه تندی مث رگبار

اگه زخمی زخم کهنه

بغض یک در رو به دیوار

اگه جام شوکرانی

تو عزیزی مث آب

اگه ترسی اگه وحشت

مث مردن توی خواب

واسه تو قد یه برگم

 پیش تو راضی به مرگم

شعر پنجم:

سفری بی آغاز

سفری بی پایان

سفری بی مقصد

سفری بی برگشت

سفری تا کابوس

سفری تا رویا

سفری تا بودا

شبنم تاج محل

با حریق یادها همسفرم

وقتی دورم به تو نزدیکترم

با حریق یادها همسفرم

وقتی دورم به تو نزدیکترم

هق هق پارسیان

تکه نانی در خواب

بوی گندم در مشت

مشت کودک در خاک

کفش مادر در برف

چرخ یک کالسکه

گوشه ی گندم زار

بند رختی پاره

چمدانی بی شکل

جعبه ی یک دوربین

عکس یک بازیگر

جمعه های بی مشق

تلی از ته سیگار

دشنه ای زنگ زده

چشم گاوی در دیس

سفره ای پوسیده


 شعر ششم:

دوستم داشته باش،دوستم داشته باش

بادها دلتنگند،دست ها بیهوده،چشم ها بیرنگند

دوستم داشته باش

شهرها می لرزند،برگ ها می سوزند،یادها می گندند

باز شو تا پرواز،سبز باش از آواز

آشتی کن با رنگ،عشق بازی با ساز

دوستم داشته باش

سیب ها خشکیده،یاس ها پوسیده،شیر هم ترسیده

دوستم داشته باش

عطرها در راهند،دوستت دارم ها آه ! چه کوتاهند

دوستت خواهم داشت،بیشتر از باران

گرم تر از لبخند،داغ چون تابستان

دوستت خواهم داشت،شادتر خواهم شد

ناب تر روشن تر بارور خواهم شد

دوستم داشته باش

برگ را باور کن،آفتابی تر شو،باغ را از بر کن

دوستم داشته باش

عطرها در راهند،دوستت دارم ها آه ! چه کوتاهند

خواب دیدم در خواب،آب آبی تر بود

روز پر سوز نبود،زخم شرم آور بود

خواب دیدم در تو،رود از تب می سوخت

نور گیسو می بافت،باغچه گل می دوخت

دوستم داشته باش

عطرها در راهند،دوستت دارم ها آه ! چه کوتاهند .


 شعر هفتم:

قدیس

بارن ، عالیجناب ، عالیجناب ناب
ترانه ی خانه رو با زهی ها دریاب
تنهایی یکسره، در قاب پنجره
اینجا همه بی یار
همه از هم بیزار
شبیخون تاتار
پشته ای از نوار
سفره های بی شام
کشته های بی نام
با این مردمان ناکوک
خوبه که نیستی در فیسبوک
چه زیباست که فن نداری
شادا بادبزن نداری

آهای واروژان جان
همه چشم،گوش،دهان
ای سردار بالدار
قدیس غزلساز
آهای پیام آور
هیچ خبر
عالیجناب ناب
تو بیدار ما در خواب
خوبه که نیستی در فیسبوک
چه زیباست که فن نداری
شادا بادبزن نداری


شعر هشتم:

قصه دو ماهی

ما دو تا ماهی بودیم توی دریای کبود

خالی از اشکای شور از غم بود و نبود

پولکامون رنگارنگ روزامون خوب و قشنگ

آسمونمون یکی خونمون یه قلوه سنگ

خنده مون موجا رو تا ابرا می برد

وقتی دلگیر بودم اون غصه می خورد

تورای ماهیگیرا وا نمی شد

عاشقی تو دریا تنها نمیشد

خوابمون مث صدف،پر مروارید نور

پر شد این قصه ی ما،توی دریاهای دور

همیشه توک می زدیم به حبابای درشت

تا که مرغ ماهی خوار اومدو جفتمو کشت

دلش آتیش بگیره،دل اون خونه خراب

دیگه نوبت منه سایه اش افتاده رو آب

بعد ما نوبت جفتای دیگس

روز مرگ زشت دل های دیگس

ای خدا کاری نکن یادش بره

که یه ماهی این پایین منتظره

نمی خوام تنها باشم،ماهی دریا باشم

دوست دارم که بعد از این توی قصه ها باشم


شعر نهم:

گلابدان قدیمی

 با این ترانه برگردیم

به هفده سالگی من

به خنده های بی وقفه

به بغض خانگی من

 

به امتحان شهریور

به وحشت شب آخر

به لحظه های تقلب

خطخطی گوشه ی دفتر

 

آن گلابدان قدیمی

در کدامین صخره افتاد

شاپرک بانوی آواز

در کجای شعله جان داد

در کجای کوچه گم شد

 

درکجای کوچه گم شد

سکه ی جوانی ما

بگوکجا به گل نشست

کشتی بادبانی ما

 

بوی خوب گندم چه شد؟

هفته ی خاکستری کو؟

حرف ناب شام آخر

کوچه شد چراغ جادو؟

 

 با این ترانه برگردیم

به هفده سالگی من

به خنده های بی وقفه

به بغض خانگی من


شعر دهم:

غزلگردی

بروم صد پله پایین با دریا گریه کنم

کنج صدف مروارید وار،بی صدا گریه کنم

در غزلگردی های تو تا سمفونی آغاز

مشکوک سازها را یکجا گریه کنم

در ترسگاه زنده ی کف رنگ

همیشه فرصت یک سرخوشی کم است

همیشه فرصت نیست،فرصت هست

برای سر بریدن فریاد اما همیشه فرصت هست

فرصت نیست برای قتل عام نامبارک

پس فردا همیشه فرصت هست

فرصت نیست دریا مرا بلد است

جای غروب خاطره را می داند

وقتی که گریه مرا از سر می گیرد

دریا ساکت می ماند و من بلند بلند تَرَک برمی دارم

دریا ! چه خوب شد که مرا تَر کردی

دریا ! چه خوب شد که مرا باور کردی

هزار سال دلم می خواست

بروم صد پله پایین،تنها گریه کنم


شعر یازدهم:

غزل بانو

عشق یعنی قدغن،ترس من،ترس زن

وحشت رفتن،بی صدا شدن

یعنی اعتراف ناب ناب،یعنی گفت و گوی دو تن

عشق یعنی گفت و گو

غزل غزل بانو

عشق یعنی جان پناه

یعنی دو چشم،یعنی نگاه

یعنی دو دست به سمت ماه

عشق یعنی جست و جو

غزل غزل بانو

جنون سرشکن،داغ شبنم بر چمن

سیل بی رحم عسل،وقت بازی جر زدن

خود بی خودی آدمک برفی

پر از بی کسی،حرف بی حرفی

عشق یعنی جان پناه،عشق یعنی جان پناه

یعنی دو چشم،یعنی نگاه،یعنی دو دست به سمت ماه

عشق یعنی جست و جو

غزل غزل بانو

در تو خزیدن،نفس کشیدن

سقوط آزاد،از خواب پریدن

عشق یعنی موی تو،دست خوشبوی تو

گردن پر غرور یعنی جادوی تو

عشق یعنی جان پناه،عشق یعنی جان پناه

یعنی دو چشم،یعنی نگاه،یعنی دو دست به سمت ماه

عشق یعنی جست و جو

غزل غزل بانو


شعر دوازدهم:

غسل تعمید

مرا در تنش غسل تعمید داد
به من اسم شب، اسم خورشید داد
برای تمام نفس های من شعر گفت
مرا از ته خاک بيدار کرد
مرا شستشو داد، آغار کرد
مرا خط به خط خواند، تکرار کرد
شکار همه لحظه ها را به من یاد داد
برای من از شاخه برگی جدا کرد و گفت:
جنگل شو، شاعر
من از ارتفاع ترِ کاغذ و جوهر و عشق جاری شد
شبی کفشم از گَنگ تر شد
به من یاد داد ارتفاع ترِ گَنگ را در ته خواب گُنگِ سفر گم کنم
به من گفت:
گم باش و پیدا، که از سایه ها آفتابی تری
من و سایه را دوخت بر لاله
با لایه های گلایه
من و سایه را برد، تا پشت رمز و کنایه
من و سایه را برد، تا آفتابی ترین من
مرا در تمام نفس های خود شیر داد
مرا در تنش غسل تعمید داد
به من اسم شب، اسم خورشید داد


شعر سیزدهم:

عشق است

باز این ترانه ها را عشق است

رخش سرخ باد پا را عشق است

عشق درگیر غروب درد است

باز هم طلوع ما را عشق است

آی از خانه ی زخم و گریه

غربت بغض گشا را عشق است

آی از آب و هوای بی عشق

بادبان ناخدا را عشق است

اهل بی مرزترین دریا باش

آی، اهل همه جا را عشق است

از غزل باختگان می ترسم

شعرهای بی هوا را عشق است

ای قشنگ سازها ، آوازها

روزهای بی عزا را عشق است …


شعر چهاردهم:

در تو خلاصه می شوم ، با تو زلال می شوم

از پر پیراهن تو ، پر پر و بال می شوم

در شب یلدایی تو ، صاحب روز می شوم

صاحب تحویل شب اول سال می شوم

در قفس ابری شب ، ماه اسیر بوده ام

با تو رها تر از همه ، ماه هلال می شوم

با تو زلال می شوم ، پر پر و بال می شوم

شعر محال می شوم ، بر این روال می شوم

تا ملکوت جذبه ات شبانه راه می روم

چون که نظر کرده ی نور لایزال می شوم

برای از تو من شدن ، مرا مجال بس نبود

پس از تو در هوای تو ، خود مجال می شوم

خاصیت سروده ها تمام خواستن نبود

برای از تو دم زدن ، شعر محال می شوم

جز غزل شیشه ای ام ، شعر مرا سنگ بدان

چون پس از این شاعر تو بر این روال می شوم


شعر چهاردهم:

عطر تو

هیچ کاری خوشتر از کار تو نیست
هیچ یاری مثل شهیار تو نیست
کار رفتن تا قله ها بلندیها
کار سقوط از اوج تو به زیر پا
کار خوب قطره قطره باران شدن
گم شدن در آبی ترین جای دریا
هیچ کاری خوشتر از کار تو نیست
هیچ یاری مثل شهیار تو نیست
کار به دنیا آمدن ، کار دشوار
درک دلتنگی های زن ، کار ایثار
کار از بر کردن تو ، پیرهن تو
بهترین غزلناز من ، بهترین کار
هیچ کاری خوشتر از کار تو نیست
هیچ یاری مثل شهیار تو نیست
کار فهمیدن زن
کار تمام وقت من
کار خوب سر زدن
از عطر تو سر رفتن
هیچ کاری خوشتر از کار تو نیست


شعر پانزدهم:

عشق تابستانی

عشق تابستانی، بوسه ی پنهانی
وعده ی ما فردا ، پای گوش ماهی ها
پشت خواب مرداب، باغ خیس از مهتاب
ته آواز من، تیله های روشن
دخترک بیا نترسیم ، دخترک
بیا دریا رو بدزدیم ، دخترک
نگو نه ، نه ، نه …

دم عطر لیمو، سر حرفی خوشبو
گوشه ی موجی دنج، دو قدم تا نارنج
لب داغ لاله، بغل چمخاله
زیر ابری ساده، غزلی افتاده
دخترک بیا نترسیم ، دخترک
بیا دریا رو بدزدیم ، دخترک
نگو نه ، نه ، نه …

لب آهِ آهو ، آخر آلبالو
زیر چتری از یاس ، پای کوه الماس
پای خیس پارو ، وسط متل قو
آخر شهریور، هتل بابلسر
دخترک بیا نترسیم ، دخترک
بیا دریا رو بدزدیم ، دخترک


شعر شانزدهم:

بچه های مهاباد

حاکم به تخت نشسته قداره از رو بسته

می گفت ترانه سازه،اما قلم شکسته
حاکم خیر ندیده،گلخونه ها رو چیده
غافل از این که گل رو دختر شهر بانه

از دار قالی خون،چکه چکه چکیده
با رنگهای سپیده صد تا بهار کشیده
سنگر پر ستاره،شعرهای تازه داره
صداش صدای عشقه،صدای انفجاره

حاکم خیر ندیده،گلخونه ها روچیده
عاشق بانه اما،صد تا بهار گشیده

بچه های مهاباد،پرنده های آزاد
خرابه های آباد حریف هرچی جلاد
هزار تا کوه کاهی سپردن دست شن باد
بچه های مهاباد،حریف هر چی جلاد
آسته برو سیاهی از پای کوه فرهاد
هر کی با نور در افتاد،از رو زمین ورافتاد
صداش صدای عشقه،صدای انفجاره

سنگر پر ستاره،شعرای تازه داره
حاکم خیر ندیده،گلخونه ها رو چیده
نازک خوب شیراز رخت عزا پوشیده
گلخونه حوض خونه،فواره سرنگونه
کلاغ سیا می میره،اما وطن میمونه


شعر هفدهم:

خواهرک

خواهرک،عشق از ایوان تو گل خواهد داد
سنگ ،با دست تو در کوچه صدا خواهد کرد

زخم از شانه ی تو تا سر میدان پل خواهد زد
کوچه مان امن ترین زاویه اش را به شب زخمی خواهد بخشید

و در آن هنگام
پيراهن گلدارت،بیرق اهورای پیروزی است

خواهرک،کوچه،نجابت را در پارگی پیراهن تو می داند
و زنی پیرتراز میدان ها

با نفس های گره خورده ی به بغض
جامه ات را سوزن خواهد زد

خواهرک،عشق از ایوان تو گل خواهد کرد
و در آن هنگامه،در خم هر کوچه

باید نان پیروزی را قسمت کرد
خواهرک ،نور چه نزدیک ،چه دور

دست آخر سهم دستان تو را خواهد داد
خواهرک،سینه ی فردای تو شیر افشان باد .


شعر هجدهم:

جنگجو

شعری بر آب  دشنه در خواب
اسبی در مه مهتاب در مرداب

 زخمگاه آهو چشم به راه جادو
جنگجو جنگجو،از آشتی بگو
عقاب بی پر بستر خاكستر
طاووس در آتش سرداری بی سر

چه شد چه شد پایان قفس

چه شد چه شد نور مقدس

  جنگجو جنگجو،از آشتی بگو
پای این كتیبه شكسته
پا دراز کن ای هميشه خسته
کنار ستونهای درخونگاه
دست ما جان پناه خوش ترین ساز در راه
مرا ببر به کوچه حمید
مرا ببر به تخت جمشید
دبستان جهان تربيت
ببر به کلاس آخر تبعید
جنگجو جنگجو از آشتی بگو
عقاب بی پر بستر خاکستر
طاووس در آتش سرداری بی سر
چه شد چه شد پایان قفس
چه شد چه شد نور مقدس

  جنگجو جنگجو از آشتی بگو


شعر نوزدهم:

جمعه

توی قاب خیس این پنجره ها

عکسی از جمعه ی غمگین می بینم

چه سیاهه به تنش رخت عزا

تو چشاش ابرای سنگین می بینم

 داره از ابر سیا، خون می چکه

 جمعه ها خون جای بارون می چکه

نفسم در نمیاد،جمعه ها سر نمیاد

کاش می بستم چشامو،این ازم بر نمیاد

 داره از ابر سیا، خون می چکه

 جمعه ها خون جای بارون می چکه

عمر جمعه به هزارسال می رسه

جمعه ها غم دیگه بیداد می کنه

آدم از دست خودش خسته می شه

با لبای بسته فریاد می کنه

 داره از ابر سیا، خون می چکه

 جمعه ها خون جای بارون می چکه

جمعه وقت رفتنه،موسم دل کندنه

خنجر از پشت می زنه،اون که همراه منه

داره از ابر سیا، خون می چکه

  جمعه ها خون جای بارون می چکه


شعر بیستم:

اگر همه شاعر بودند

اگر همه شاعر بودند
قصابان غزل می فروختند
و عشق رفتار گلی بود که از هر گلدان
هر قرقبان
به تساوی سر می زد .

اگر همه شاعر بودند
شاید که شعر ارزان ترین تحفه بود
اما اگر همه شاعر بودند
ستاره بیشتر بود بر عادت نوشتن
شانه هات بوی گوشت سوخته نمی داد
ترانه ها برای عاشق شدن بس بود
و بدرود ازجنس سرب و دود نبود.

اگر همه شاعر بودند
هر روز ختم من نبود
هر روز یک میدان همه بود
با رنگ، سرود، عشق، عود، بخور، رود
نه به دستور حزب
به امر جناب عشق
درود .

اگر همه شاعر بودند
همه ی یک کاسه سهم دو دهان بود
و باغ پشت قباله ی همه بود
اقاقیا بیشتر می ریخت بر رفتار ما
سرو کمی می نشست در سایه گاه من
دریا حرمت ماهی را می شناخت
و ماهی گیران
چکمه های خونینشان را به موج نمی شستند
و تورِ نور نمی بافتند
تا دورِ دور
تا عشقِ عشق.

اگر همه شاعر بودند
آشغال دانی تو از ترانه ی من پر بود
و حضور من از پلکان خانه ی تو سر می رفت
اگر که تو شاعر بودی
سخاوت دستانت بیشتر بود.

اگر که تو شاعر بودی
رنگین کمان در صبحانه ی تو بود
و دریا از پشت خواب تو رد می شد

اگر که تو شاعر بودی
نفس عزیز بود
پرنده نمی ترسید
ستاره تا فواره پایین می آمد
و من بر می خواستم تا تو
که از تو بگویم

اگر که تو شاعر بودی
زمین عبور تو را می رویاند
و من کنار تو می ماندم
تا همیشه ی دریا
همیشه ی ماهی

اگر که تو شاعر بودی
من و تو از تمام درختان سر بودیم
اینجا مرگ از خویش می میرد
شاعر اما از عشق
مرگ در قبرستان می میرد
عشق اما، موج بازی یک نارنج است بر کف گریه های آب
یک کوره نور
یک نبض سرخ
بر پیچ پیچ آبی دریا
یک شعرِ تر
منشور شبنمی بر نیلوفران آبی
در اتفاق سر زدن از خود
خدا شدن
طلا شدن
تا مرگ مرگ
دریا دچار آبیِ آب است
دریا دچار عادت زورق
دچار عادت زورق بان است
ما می رویم به سمت مشرق پاروها
به جانب ما
دچار عادت ما باش


شعر بیست و یکم :

برهنگی

در این شب بی ماه و گل

ستاره ساز صحنه شو

رخت غزل کش پاره کن

در شعر من برهنه شو

تو بهترین صحنه شو

برهنه شو،برهنه شو

موی تو آرامش آب

بوی تو عطر صد کتاب

بوسه ی جادویی تو

کشف دوباره ی شراب

تو بهترین صحنه شو

برهنه شو،برهنه شو

ناخن سرخ دست تو

باغچه ی تب کرده من

کفش تو ساز کلیان

شال تو جای گم شدن

چشم تو جای امن شب به وقت گرگم به هوا

سینه ی پر قصه ی تو صدای معدن طلا

تو بهترین صحنه شو

برهنه شو، برهنه شو

حرف تو گیلاس درشت

ناز تو ابریشم چین

اسم تو یاد گل یاس

بغض تو لرزش زمین

تو بهترین صحنه شو

برهنه شو،برهنه شو


شعر بیست و دوم:

سفرنامه

سفری بی آغاز
سفری بی پایان
سفری بی مقصد
سفری بی برگشت
سفری تا کابوس
سفری تا رویا
سفری تا بودا
شبنم تاج محل

با حریق یادها همسفرم
وقتی دورم به تو نزذیکترم
با حریق یادها همسفرم
وقتی دورم به تو نزذیکترم

هق هق پارسیان
تکه نانی در خواب
بوی گندم در مشت
مشت کودک در خاک
کفش مادر در برف
چرخ یک کالسکه
گوشه ی گندم زار
بند رختی پاره

با حریق یادها همسفرم
وقتی دورم به تو نزذیکترم
با حریق یادها همسفرم
وقتی دورم به تو نزذیکترم

چمدانی بی شکل
جعبه ی یک دوربین
عکس یک بازیگر
جمعه های بی مشق
تلی از ته سیگار
دشنه ای زنگ زده
چشم گاوی در دیس
سفره ای پوسیده

با حریق یادها همسفرم
وقتی دورم به تو نزذیکترم
با حریق یادها همسفرم
وقتی دورم به تو نزذیکترم

برج لندن در مه
جان لنون در باران
سوهو در بی حرفی
رود سن در یک قاب
متروی سن ژقمن
قهوه ی سن میشل
پرسه ای در پیگل
کافه ها بی لبخند

با حریق یادها همسفرم
وقتی دورم به تو نزذیکترم
با حریق یادها همسفرم
وقتی دورم به تو نزذیکترم

خانه ای در آتش
بوف کوری در نور
گل یاسی در زخم
غربت لالایی
بوسه در راه آهن
سرخی لب در شب
برکه ای از فانوس
انفجاری در ماه

کوچه ای خیس از عشق
شعر سبز لورکا
ساعت ۵ عصر
مستی بی وحشت
گریه های ژکوند
خط خوب سهراب
نامه ای آب شده
ونگوگ گوش به دست!


شعر بیست و سوم:

دلریخته

روز پاییزی ميلاد تو در یادم هست
روز خاکستری سرد سفر یادت نیست

ناله ی ناخوش از شاخه جدا ماندن من
در شب آخر پرواز خطر یادت نیست

تلخی فاصله ها نیز به يادت مانده است
نیزه بر باد نشسته است و سپر یادت نیست

یادم هست ، یادت نیست

خواب روزانه اگر در خور تعبير نبود
پس چرا گشت شبانه، در به در یادت نیست ؟

من به خط و خبری از تو قناعت كردم
قاصدک، كاش نگویی که خبر یادت نیست

یادم هست ، یادت نیست

عطش خشک تو بر ریگ بیابان ماسید
کوزه ای دادمت ای تشنه، مگر یادت نیست ؟

تو که خودسوزی هر شب پره را می فهمی
باورم نیست که مرگ بال و پر یادت نیست

تو به دل ریختگان چشم نداری، بی دل
آنچنان غرق غروبی که سحر یادت نیست

يادم هست ، يادت نيست …


شعر بیست و چهارم:

اولین بار

اولین بار ، اولین یار

اولین دل دل دیدار

اولین تب ، اولین شـب

سرفه های خشک سیگار

زنگ آخر، زنگ غیبت

وقت خوب سـینما بود

زنگ نور و زنگ سایه

امـتحان بـوسه ها بـود

اولین بار،اولین یار

آخریـن فـرصـت ما بـود

بـهـتـریـن  جــای  تــرانـه

بـهـتـریـن جـای صـدا بـود

اولـیـن بــار ،  اولـیـن یــار .

کــشـف طـعـم بـوسـه ی  تـــو

مـثـل کـشـف یــخ و آتـــش

کـشـف بـیـمرگـی و ایـثـــار

کـشـف  گـسـتـاخی  آرش

اولـیـن  دروغ  ســــاده

اولـیـن شــک بـی اراده

وحشت سـررفتن از عـشـق

گــریه های ســر نـداده

اولـیـن بــار ،  اولـیـن یــار .

اولـیـن  نـامـه ی  کـوتـاه

درشـبی سـاکـت و سـیـاه

خـطی از دلـواپـسی هــا

از مـن و تـو تـاخـود مـاه

اولـیـن بـغـض ِ حـسادت

کـُـنج دِنـج شـب ِ عــادت

بـستری از درد و هـذیـان

تـا ضـیـافـت تـا عـیــادت

اولـیـن بــار  اولـیـن بــار

آخـریـن فـرصـت مـا بـود

بـهـتـریـن  جــای  تــرانـه

بـهـتـریـن جـای صـدا بـود


شعر بیست و پنجم:

بغلم کن

در شب بی نئون

کنار رهبران

رو به هر موعظه

در قصر واتیکان

ته  ایستگاه

در فرودگاه

در آسانسور

سر چارراه

بغلم كن

بغلم كن

وسط جريمه

سر هر امتحان

آخر خط شب

معبد شاعران

پای دیوار

سر بازار

نوک تپه

زیر رگبار

بغلم كن

بغلم كن

بهترین جای جهان

فرصت آغوش تو

مثل ِیک در، پشت سر

خوش‌صداتر بسته شو

روز کنکور

شب بی ماه

ته موزه

در ورزشگاه

بغلم كن

بغلم كن

به رسم مرغ دریایی

پُر از پَر تماشایی

به سوزذساز تنهایی

در اين سیلاب زیبایی

برقص

برقص

به پيچ و تاب یک پیچک

به شکل آخرین میخک

به یاد شمعی در رگبار

دو سایه، در هم، بر دیوار

برقص

برقص


شعر بیست و ششم:

بیب 

درس و تکلیف از نو

رو نویسی تو

بعد انشای بهار

زنگ سبز تکرار

مشق شب چشم تو

قهر تو ، خشم تو

بعد تاریخ مغول

یا حریق بلبل

دست ما خیس از عطر

بعد بوسه سر سطر

زن زن ، تو ، تو

من من ، تو ، تو

بهترین بیب تو

بیب بی عیب تو

بعد گردش سر پل

بعد یک شاخه ی گل

بعد رگبار غزل

بعد آوار عسل

دختر ارمک پوش

گل یاسی بر گوش

بعد یک بغض کبود

زنگ تلخ بدرود

دست ما خیس از عطر

بعد بوسه سر سطر

زن زن ، تو ، تو

من من ، تو ، تو

بهترین بیب تو

بیب بی عیب تو

بعد هجرت در باد

شب زخم و فریاد

بعد یک دفتر تر

لای دفتر خنجر

بعد تنهایی من

یاد دل دل کردن

گردشی در دربند

حسرت یک لبخند

دست ما خیس از عطر

بعد بوسه سر سطر

زن زن ، تو ، تو

من من ، تو ، تو


شعر بیست و هفتم:

بوی خوب گندم

بوی گندم مال من، هر چی که دارم مال تو

یه وجب خاک مال من، هر چی می کارم مال تو

اهل طاعونی این قبیله ی مشرقی ام

تویی این مسافر شیشه ای شهر فرنگ

پوستم ازجنس شب، پوست تو از مخمل سرخ

رختم از تاول، تن پوش تو از پوست پلنگ

بوی گندم مال من، هر چی که دارم مال تو

یه وجب خاک مال من، هرچی می کارم مال تو

تو به فکر جنگل آهن و آسمون خراش

من به فکر یه اتاق اندازه ی تو، واسه خواب

تن من خاک منه، ساقه ی گندم تن تو

تن ما تشنه ترین تشنه ی یک قطره ی آب

 بوی گندم مال من، هر چی که دارم مال تو

یه وجب خاک مال من، هر چی می کارم مال تو

شهر تو شهر فرنگ، آدماش ترمه قبا

شهر من شهر دعا، همه گنبداش طلا

تن تو مثل تبر، تن من ریشه ی سخت

تپش عکس یه قلب، مونده اما رو درخت

 بوی گندم مال من، هر چی که دارم مال تو

یه وجب خاک مال من، هر چی می کارم مال تو

نباید مرثیه گو باشم واسه خاک تنم

تو آخه مسافری، خون رگ اینجا منم

تن من دوست نداره، زخمی دست تو بشه

حالا با هر کی که هست، هرچی که نیست داد میزنم

 بوی گندم مال من، هر چی که دارم مال من

یه وجب خاک مال من، هر چی می کارم مال من


واژگان کلیدی: اشعار شهیار قنبری،نمونه شعر شهیار قنبری،شعرهای شهیارقنبری،شعری از شهیاد قنبری،یک شعر از شهیاد قنبری،شاعر شهیاد قنبری،شعر سنتی شهیار قنبری،شعر نو شهیار قنبری،ترانه های شهیار قنبری،غزل شهیار قنبری،غزلیات شهیار قنبری،غزل های شهیار قنبری،غزلی از شهیار قنبری،گزیده ای از بهترین و زیباترین شاعار شهیار قنبری،سروده های شهیاد قنبری،شهیار قنبری قدغن،شهیار قنبری دوستم داشته باش،شهیار قنبری قدغن متن،شهیار قنبری قدیس،شهیار قنبری غدقن،شهیار قنبری قصه دو ماهی،قدغن ها شهیار قنبری،شهیار قنبری گلابدان قدیمی،شهیار قنبری غزلگردی شعر،شهیار قنبری غزل گردی،شهیار قنبری عشق است،شهیار قنبری غسل تعمید،شهیار قنبری غزل بانو،شهیار قنبری عشق یعنی،شهیار قنبری عطر تو،شهیار قنبری عشق تابستانی،عاشقانه شهیار قنبری،شهیار قنبری بچه های مهاباد،شهیار قنبری خواهرک،شهیار قنبری حرف،شهیار قنبری جنگجو،شهیار قنبری جمعه،اشعاری از کتاب پیشمرگانه ها،شهیار قنبری اگر همه شاعر بودند،شهیار قنبری برهنه،شهیار قنبری تو بهترین صحنه شو،شهیار قنبری سفرنامه،شهیار قنبری سیاهکل،شهیار قنبری یادم هست یادت نیست،شهیار قنبری عشق یعنی،شهیار قنبری اولین بار اولین یار،شهیار قنبری بغلم کن،شهیار قنبری برهنگی،شهیار قنبری بی بی آبی،شهیار قنبری بروم صد پله پایین،شهیار قنبری بیب،شهیار قنبری بوی عیدی،شهیار قنبری بوی خوب گندم.

نویسندگان :
نویسندگان :

امین پیرانی - حامد پیری

نوشته های مرتبط
اشتراک در
اطلاع از
guest
6 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
امیر
میهمان
امیر
فروردین 4, 1399 6:04 ب.ظ

من لالم من کرم ازین همه زیبایی
چه بگوییم..

کاربران ناشناس
میهمان
کاربران ناشناس
مرداد 21, 1401 5:52 ق.ظ

دوست عزیز نویسنده کیشمیش دم داره، طرف اسمش استاد شهریار قنبری هست. خواهشا ادب رو رعایت بفرمایید و از واژه استاد برای ایشان استفاده بفرمایید.

هواداران شهیار
میهمان
هواداران شهیار
مهر 25, 1401 6:16 ب.ظ

دوست خوبم نام شاعرجان شهیار است، نه شهریار

اسنی
میهمان
اسنی
تیر 18, 1402 1:32 ق.ظ

بله دوست عزیز درست می‌فرمایید. ایشون عالیجناب ترانه هستن اما اسمشون شهیار قنبریه

کیوان
میهمان
کیوان
فروردین 15, 1402 8:25 ق.ظ

از اشعار لذت ببرید
احترام به بزرگتر،احترام به شاعران همیشه بوده و هست

مهدی
میهمان
مهدی
اردیبهشت 17, 1402 1:58 ق.ظ

پیشنهاد من که سالهاست با ترانه روزگارم میگذرد
خرید مجموعه ی پنج حرف درشت در مشت استاد شهیار قنبری است. حتما بخیرید و لذت ببرید در ضمن این مجموعه تحت نظر استاد شهیار قنبری به چاپ رسیده و با خرید شما از ایشون در تبعید اجباری آن سوی آبها حمایت میشه.
ممنونم