شعر نخست :
کنار چای تلخم شعر با طنبور می چسبد
هوا سرد است و یک سیگار هم بد جور می چسبد
پلنگت خیره می گردد به سمتت ماه من هرشب
تماشایت از این منظر چقدر از دور می چسبد
گل پیراهنت زنبور ها را عاشقت کرده است
و بی خود نیست بر لبهای تو زنبور می چسبد
نه چشمم شور بازار و نه دل شوری دگر دارد
بگو آخر به من هم وصله ی ناجور می چسبد؟
دو چشمان تو چنگیز و دل من نیز نیشابور
نگو یک حمله ی دیگر به نیشابور می چسبد
بریز از سم خود ای مار در این خوشۀ انگور
تعارف کن مرا، امشب فقط انگور می چسبد
شعر دوم :
من که حیران توام وقتی تبسم می کنی
رعشه بر جان می زنی در دل تلاطم می کنی
تازگی ها می نشینم پای حرف چشم تو
نرم نرمک شعر باران را ترنم می کنی
چشم من در خلوتت گاهی اگر سر می زند
تو چرا شک می کنی، سو تفاهم می کنی
اتفاقا بیشتر حرف تو را می زد دلم
خاطراتی را که در باران تبسم می کنی
با خلوص چشمهایت صحبت از اشراق ها
از سماع ساقههای سبز گندم می کنی
راستی ! گنجشک ها با بی قراری می پرند
در وسیع دیدگانت یا توهم می کنی ؟
ای بهار مهربانم ! با طلوعت در زمين
روشنی را جمعه فردا تکلم می کنی
شعر سوم:
دوباره زمزمه شعر و باز باران است
به آن ترنم مستانه شهر مهمان است
هوای تازه و باران که بسته پنجره را؟
شَمال صبح پر از بوی ترد ریحان است
ببین به شاخه دو گنجشک عشق می بازند
چه ناز دامن گلها به باد رقصان است
صدای پای کسی کوچه را به رقص آرد
دوباره عاشق بی چتر در خیابان است
مسافر است عقیق یمن دو چشمانش
ولی دچار به فیروزه خراسان است
بیا و پنجره بگشا به سوی آبی ها
بیا چراغ بگیر آرزویم انسان است
واژگان کلیدی : اشعار سید حکیم بینش،نمونه شعر سید حکیم بینش،شاعر سید حکیم بینش،شعرهای سید حکیم بینش،شعری از سید حکیم بینش،یک شعر از سید حکیم بینش،غزل سید حکیم بینش،غزلیات سید حکیم بینش،غزل های سید حکیم بینش،غزلی از سید حکیم بینش،سيد حکيم بينش،شاعر کشور افغانستان،شاعر افغان،شعر افغانی.